۴۰ستون

یک وبلاگ در زمینه های تاریخ - هنر - اصفهان - آثار تاریخی - موسیقی از نوع عرفانی ! - تنبور و ...

۴۰ستون

یک وبلاگ در زمینه های تاریخ - هنر - اصفهان - آثار تاریخی - موسیقی از نوع عرفانی ! - تنبور و ...

« نوروز - میر نوروزی »

در این نوشتار:

1- نوروز – دکتر علی شریعتی – سال 46

2- آشنایی با میر نوروزی

 

نوروز

 

سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز یک جشن ملی است، جشن ملی را همه می شناسند که چیست نوروز هر ساله برپا می شود و هر ساله از آن سخن می رود. بسیار گفته اند و بسیار شنیده اید پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست . مگر نوروز را خود مکرر نمی کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده " عقل " تکرار را نمی پسندد: اما " احساس " تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند استو طبیعت را از تکرار ساخته اند : جامعه با تکرار نیرومند می شود احساس با تکرار جان می گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن طبیعت احساس و جامعه هر سه دست اندرکارند.

نوروز که قرن های دراز است بر همه جشن های جهان فخر می فروشد، از آن رو "هست" که این قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا بک جشن تحمیلی سیاسی نیست جشن جهان است و روز شادمانی زمین آسمان و آفتاب و جشن شکفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هیجان هر " آغاز"

 

 

 

جشن های دیگران غالبا" انسان را از کارگاه ها، مزرعه ها، دشت و صحرا، کوچه و بازار، باغها و کشتزارها، در میان اتاق ها و زیر سقف ها و پشت درهای بسته جمع می کند: کافه ها، کاباره ها، زیر زمین ها، سالن ها، خانه ها ... در فضایی گرم از نفت ، روشن از چراغ ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گل های کاغذی، مقوایی، مومی، بوی کندر و عطر و ... اما نوروز دست مردم را می گیرد و از زیر سقف ها و درهای بسته فضاهای خفه لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانه ها، به دامن آزاد و بیکرانه طبیعت می کشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب لرزان از هیجان آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران ، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از " بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده پاک و ... "

نوروز تجدید خاطره بزرگی است: خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت هر سال اسن فرزند فراموشکار که، سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود، مادر خویش را از یاد می برد، با یادآوری و وسوسه آمیز نوروز به دامن وی باز می گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد. فرزند در دامن مادر، خود را باز می یابد و مادر، در کنار فرزند و چهره اش از شادی می شکفد اشک شوق می بارد فریادهای شادی می کشد، جوان می شود، حیات دوباره می گیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود.

تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده تر و سنگین تر می گردد، نیاز به بازگشت و باز شناخت طبیعت را در انسان حیاتی تر می کند و بدین گونه است که نوروز بر خلاف سنت ها که پیر می شوند فرسوده و گاه بیهوده رو به توانایی می رود و در هر حال آینده ای جوان تر و درخشان تر دارد، چه نوروز را ه سومی است که جنگ دیرینه ای را که از روزگار لائوتز و کنفسیوس تا زمان روسو و لتر درگیر است به آشتی می کشاند.

 

 

نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست: نیاز ضروری جامعه، خوراک حیاتی یک ملت نیز هست. دنیایی که بر تغییر و تحول گسیختن و زایل شدن: در هم ریختن و از دست رفتن بنا شده است، جایی که در آن آنچه ثابت است و همواره لایتغیر ، و همیشه پایدار تنها تغییر است و ناپایداری، چه چیز می تواند ملتی را، جامعه ای را، در برابر ارابه بی رحم زمان – که بر همه چیز می گذرد و له می کند و می رود هر پایه ای را می شکند و هر شیرازه ای را می گسلد از زوال مصون دارد؟

هیچ ملتی یا یک نسل و دو نسل شکل نمی گیرد: ملت، مجموعه پیوسته نسل های متوالی بسیار است، اما زمان این تیع بی رحم، پیوند نسل ها را قطع می کند، میان ما و گذشتگانمان آنها که روح جامعه ما و ملت ما را ساخته اند  دره هولناک  تاریخ حفر شده است قرن های تهی ما را از آنان جدا ساخته اند : تنها سنت ها هستند که پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این دره هولناک گذر می دهند و با گذشتگانمان و با گذشته هایمان آشنا می سازند. در چهره مقدس این سنت هاست که ما حضور آنان را در زمان خویش، کنارخویش و در " خود خویش" احساس می کنیم حضور خود را در میان آنان می بینیم و جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین سنت هاست.

در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا می داریم، گویی خود را در همه نورزهایی که در ساله در این سرزمین بر پا می کرده اند، حاضر می یابیم و در این حال صحنه های تاریک و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان ورق می خورد، رژه می رود. ایمان به اینکه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا می داشته است، این اندیشه های پر هیجان را در مغز مان بیدار می کند که: آری هر ساله حتی همان سالی که اسکندر چهره این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود، در کنار شعله های مهیبی که از تخت جمشید زبانه می کشید همانجا همان وقت، مردم مصیبت زده ما نوروز را جدی تر و با ایمان سرخ رنگ، خیمه بر افراشته بودند و مهلب خراسان را پیاپی قتل عام می کرد، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در کنار آتشکده های سرد و خاموش نوروز را گرم و پر شور جشن می گرفتند.

تاریخ از مردی در سیستان خبر می دهد که در آن هنگام که عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفه جاهلی آرام کرده بود از قتل عام شهرها و ویرانی خانه ها و آوارگی سپاهیان می گفت و مردم را می گریاند و سپس چنگ خویش را بر می گرفت و می گفت: " اباتیمار : اندکی شادی باید " نوروز در این سال ها و در همه سال های همانندش شادی یی این چنین بوده است عیاشی و " بی خودی " نبوده است. اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت وبده و نشانه پیوند با گذشته ای که زمان و حوادث ویران کننده زمان همواره در گسستن آن می کوشیده است.

نوروز همه وقت عزیز بوده است در چشم مغان در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان، همه نوروز را عزیز شمرده اند و با زبان خویش از آن سخن گفته اند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفته اند " نوروز روز نخستین آفرینش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز ، خلقت جهان پایان گرفت و از این روست که نخستین روز فروردین را اهورمزد نام داده اند و ششمین روز را مقدس شمرده اند .

چه افسانه زیبایی زیباتر از واقعیت راستی مگر هر کسی احساس نمی کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است. مسلما" آن روز، این نورز بوده است. مسلما" بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلما" اولین روز بهار، سبزه ها روییدن آغاز کرده اند و رودها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن، یعنی نوروز

 

 

 

بی شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است.

اسلام که همه رنگ های قومیت را ز دود و سنت ها را دگرگون کرد، نوروز را جلال بیشتر داد، شیرازه بست و آن را با پشتوانه ای استوار از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت. انتخاب علی به خلاف و نیز انتخاب علی به وصایت، در غدیر خم هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی آن همه خلوص و ایمان و عشقی که ایرانیان در اسلام به علی و حکومت علی داشتند پشتوانه نوروز شد. نوروز که با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت: سنت ملی و نژادی، با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازه ای که در دل های مردم این سرزمین بر پا شده بود پیوند خورد و محکم گشت، مقدس شد و در دوران صفویه، رسما" یک شعار شیعی گردید، مملو از اخلاص و ایمان و همراه با دعاها و اوراد ویژه خویش، آنچنان که یک سال نوروز و عاشورا در یک روز افتاد و پادشاه صفوی آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز

نوروز، این پیری که غبار قرن های بسیار بر چهره اش نشسته است، در طول تاریخ کهن خویش، روزگاری در کنار مغان، اوراد مهر پرستان را خطاب به خویش می شنیده است پس از آن در کنار آتشکده های زردشتی، سرود مقدس موبدان و زمزمه اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش می خوانده اند از آن پس با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل می کرده اند و اکنون علاوه بر آن با نماز و دعای تشیع و عشق به حقیقت علی و حکومت علی او را جان می بخشند و در همه این چهره های گوناگونش این پیر روزگار آلود، که در همه قرن ها و با همه نسل ها و همه اجداد ما، از اکنون تا روزگار افسانه ای جمشید باستانی، زیسته است و با همه مان بوده است ، رسالت بزرگ خویش را همه وقت با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و در آمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و عظیم تر از همه پیوند دادن نسل های متوالی این قوم که بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله منارها بند بندش را از هم می گسسته است و نیز پیمان یگانگی بستن میان همه دل های خویشاوندی که دیوار عبوس و بیگانه دوران ها در میانه شان حایل می گشته و دره عمیق فراموشی میانشان جدایی می افکنده است.

و ما در این لحظه در این نخستین لحظات آغاز آفرینش نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز بر می افروزیم و درعمق وجدان خویش، به پایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ زده قرون تهی می گذریم و در همه نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما بر پا می شده است با همه زنان و مردانی که خون آنان در رگ هایمان می دود و روح آنان در دل هایمان می زند شرکت می کنیم و بدین گونه، بودن خویش، را به عنوان یک ملت در تند باد ریشه برانداز زمان ها و آشوب گسیختن ها و دگرگون شدن ها خلود می بخشیم و در هجوم این قرن دشمنکامی که ما را با خود بیگانه ساخته  و خالی از خوی برده رام و طعمه زدوده از شخصیت این غرب غارتگر کرده است، در این میعاد گاهی که همه نسل های تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند  با آنان پیمان وفا می بندیم امانت عشق را از آنان به ودیعه می گیریم که هرگز نمیریم و دوام راستین خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری ریشه، در عمق فرهنگی سرشار از غنی و قداست و جلال دارد و بر پایه اصالت خویش در رهگذر تاریخ ایستاده است بر صحیفه عالم ثبت کنیم .

 

نوروزدکتر علی شریعتی

 

 

میر نوروزی 

سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی                که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

 

در اولین چهارشنبه سال نو، مردم از میان خود یک نفر را به « امیری» بر می گزینند سو به او نام « میر نوروزی» یا« امیر بهاری » می دهند. او در این روز به هنگام طلوع آفتاب بر تخت می نشیند. سپس مرد کوپال سیمین، در پیشگاه امیر بهاری تعظیم می کند تا افراد تشکیلات را معرفی کند که عبارتند از :

 

 


-    کهن وزیر، که از میان پیران شوخ و بذله گو انتخاب می شود.

-    وزیر دست راست که احکام منطقی صادر می کند.

-   وزیر دست چپ  که فرمانهای مسخره و عجیب می دهد.

-   میرزا که با سواد است وسمت دبیری دارد.

-   فراشان و خدمتگذاران.

-   خنجرزنان یا جلادان که با لباسهای سرخ می پوشند.

-   ساززن ها که معمولا" تعدادشان به 25 نفر می رسد.

-   آواز خوان ها و سرودخوانان که گاهی دسته جمعی و گاهی نوبتی و بعضی بهصورت مشاعره آواز می خوانند.

 

« هفت سین »

باسلام

خب نوروز هم کم کم داره از راه میرسه! توی این دوره ای که داریم زندگی میکنیم بیشترین چیزی که به چشم میاد از بین رفتن فرهنگ و رسوم گذشته ایران توسط مردم و نا دیده گرفتن اون ها توسط مسئولان است. برای مثال شاید جوانان امروزی حتی اسم "میر نوروزی" را نشنیده باشند و یا تا بحال حتی یک "حاجی فیروز" هم ندیده باشند ! میر نوروزی که حتی در شعر حافظ هم به اون اشاره شده :

 

سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی                که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

 

در این نوشتار مطالبی کوتاه درباره سفره هفت سین ایرانی که از قدیم برای ما یادگار مانده و حتی بعضا" میگن که هر کس سفره هفت سین نیندازد سال بدیمنی را در پیش رو خواهد داشت.

اصلا" چرا هفت سین؟

 

 

 

عدد هفت در فرهنگ ملل مختلف:

 

فلسفه هفت سین چیست؟ به طور مقدمه باید دانست که عدد "هفت" نزد ایرانیان قدیم مقدس بود و به خاطر ستارگان هفتگانه یعنی « زهره ، مشتری ، عطارد ، زحل ، مریخ ، زمین و خورشید » عدد هفت را گرامی می داشتند. نیاکان ما که زرتشتی بودند ، اعتقاد داشتند که عقل مقدس یعنی " اهورامزدا " که به او "سپند مینو" نیز می گفتند ، شش وزیر بزرگ به نام "امشاسپندان" دارد که یعنی مقدسان جاویدان و این شش امشاسپند با "سپندمینو" تشکیل (هفت سپند) می دهند.

علت این که هفت سین به راستی هفت سین است ، اشاره به هفت "امشاسپند" است و چون کلمه "سپند" با سین شروع می شده ، روی این اصل به علامت آن هفت مقدس جاودانی ، چیزهائی در نظر گرفته شده که هم با حرف سین شروع شده باشند و هم مورد استفاده مثبت بشر واقع شوند.

 

عدد هفت در قدیم : مردم بابل عدد هفت را مقدس می شمردند ، طبقات آسمان و زمین و سیارات هفت بوده است ، ایام هفته هفت روز است.

 

هفت از نظر مذاهب: به عقیده هندیها در آئین برهما انسان هفت بار می میرد .

عروس و داماد باید هفت قدم به اتفاق هم بردارند. هفت قدم جلو رفته و قسم می خورند ، در آئین زرتشت هفت فرشته مقرب وجود دارد. در تورات مذکور است که هفت نر و ماده را با خود برگیر تا نسلی بر جهان بماند.


هفت در آئین مسیح : هفت معجزه ، از 33 معجزه را مسیح در انجیل ذکر کرده است ، در انجیل از هفت روح پلید صحبت شده است ، به نظر فرقه کاتولیک ، هفت نوع شادی و هفت غسل تعمید وجود دارد.


هفت در اسلام: آسمان هفت طبقه دارد . فرعون در خواب هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر را دید که گفتند هفت سال خشکسالی و هفت سال فراوانی می شود. جهنم هفت طبقه دارد . گناهان اصلی هفت عدد است . پیش از اسلام در بین اعراب ، هفت بار طواف دور کعبه مرسوم بوده و در سنت اسلامی نیز چنین است . هفت نفر قاری قرآن معروف بودند ، هفت بار شستن اشیاء ناپاک و قرار گرفتن هفت عضو بدن هنگام نماز نیز مذکور است .


هفت در تصوف : هفت وادی سلوک در تصوف معروف است 1) طلب ، 2)عشق ، 3)معرفت ، 4) استغنا ، 5)توحید ، 6) حیرت ، 7)فنا ، مولوی می گوید:


هفت شهر عشق را عطار گشت                    ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم


هفت در تاریخ : همراهان داریوش با خود او هفت نفر بودند، در نقش رستم در بالای آرامگاه داریوش ، هفت نقش ملاحظه می شود . جنگهای هفت ساله در زمان لوئی 11 واقع شد. اژدهای هفت سر معروف است . هفت پسر گشتاسب به هفت راهزن تبدیل شدند و هفت خوان رستم و اسفندیار معروف است.


معابد هفت طبقه: در بابل و آشور هر معبدی هفت طبقه داشت و هر طبقه به نام یکی از سیارات و هفت رنگ بود (سرخ ، سیمین، سفید، سیاه، ارغوانی، آبی و سبز). حصار اکباتان هفت دیوار داشت و آرامگاه کورش هفت پله دارد.

 

 

سفره هفت سین:

 

در کشورهای مختلف هفت سین‌های متفاوتی پهن می‌شود، حتی در برخی از نقاط ایران و دیگر کشورها به جای هفت سین، هفت شین پهن می‌کنند، سفره هفت سینی که امروزه بیشتر مرسوم است داری هفت مورد از چیزهای مانند:

 

·          سبزه : نماد خرمی و نو زیستی

·          سرکه : نماد شادی ( میوه درخت تاک در ایران میوه شادی خوانده میشد )

·          سمنو : نماد خیر و برکت

·          سیب : نماد مهر و مهرورزی

·          ســیر : نگهبان سفره ( در اکثر فرهنگ های آریائی برای سیر نقش محافظت کننده از شر قائل بودند )

·          سماق: نماد مزه زندگی

·          سنجد : نماد حیات و بزر حیات

·          سپـند :  (اسفند)

 

در سفره مرسوم است، میوه، گل، شیرینی‌های سنتی، ماهی قرمز، سبزی خوردن، کتاب آسمانی، دیوان شاعران و آینه، قرار دهند.

 

استاد "علی تجویدی" درگذشت

علی تجویدی، استاد برجسته موسیقی صبح امروز بر اثر ایست قلبی در منزل شخصی خویش در گذشت.

 

علی تجویدی  سال 1298 شمسی در تهران متولد شد وزیر نظرپدرش هادی  تجویدی که خوداز شاگردان ممتاز کمال الملک و اولین استاد مینیاتور در ایران بود ، قرار داشت.پدر تجویدی تار را نزد درویش خان فرا گرفته بود. اوکم کم علی را با این ساز آشنا ساخت و پس از چندی که وی به مرحله نوجوانی رسید و وارد پیشاهنگی شد نواختن فلوت و (( نت )) موسیقی را نزد آقای ظهیرالدینی آموخت و از شانزده سالگی ویلن را ابتدا نزد آقای سپهری آموخت و سپس مدت دو سال نزد استاد حسین یاحقی به فرا گرفتن ردیف های موسیقی ایرانی مشغول گردید.

علی تجویدی پس از چندی به کلاس استاد ابوالحسن خان صبا رفت و مدت هشت سال نزد ایشان به آموختن ویلن و سه تار همت گمارد و بنا به توصیه صبا برای تکمیل تکنیک نواختن ویلن و آشنایی با موسیقی غرب ، چند سالی را نزد ملیک آبراهیمیان و بابگن تامبرازیان رفت.

تجویدی پس از آن برای تکمیل هنر موسیقی چندین سال به مطالعه در زمینه (( هارمونی )) و ارکستراسیون نزد هوشنگ استوار پرداخت به طوری که بسیاری از آهنگهایی که قبلا ساخته بود مانند:آزاده ام ، صبرم عطا کن ، پشیمانم را شخصا برای ارکستر بزرگ تنظیم و اجرا نمود .

از آنجایی که موسیقی ایرانی با ادبیات فارسی و فلسفه و عرفان شرق بستگی کامل دارد و رشته تحصیلی او هم در زمینه ادبیات فارسی بود لذا در کنار کار موسیقی ایرانی از مطالعه کتب در این زمینه غفلت نورزید و ضمن آموزش در خدمت استاد ابوالحسن خان صبا ، در کنار ایشان به تعلیم شاگردان پرداخت و در کلاس آزاد موسیقی آن زمان در حقیقت سمت استادیار را به عهده داشت ، پس از فوت آن شادروان نیز در هنرستان عالی موسیقی ملی ، کار تعلیم ویولون شاگردان را به عهده داشت . علی تجویدی به حق یکی از بزرگترین آهنگسازان معاصر این سرزمین است که شاهکارهای بیشماری در پهنه هنر موسیقی از خود به یادگار بر جای نهاده ، ترانه های پرآوازه و دلنشین او که در آرشیو برنامه های (( گلها )) ضبط و نگاهداری شده یکی از میراث های گرانبهای هنر این مرز و بوم است .

 

ترانه هایی چون : (( مرا عاشقی شیدا )) ، (( شیرین بر )) ، (( آزاده ام )) ، (( آتش کاروان )) ، (( نه همزبانی )) ، (( دیدی که رسوا شد دلم )) ، (( صبرم عطا کن )) ، (( پشیمانم )) و صدها ترانه پر آوازه و پربار دیگر که هر یک یادآور خاطره یی از گذشته های هنری این استاد ارجمند است . آثاری که نمایانگر استعداد شگرف و متعالی او در هنر آهنگسازی است که یاد آن هیچگاه از خاطر هنردوستان و شیفتگان عالم موسیقی اصیل ایرانی    بیرون نخواهد شد .

آهنگ های تذرو ومناجات از آخرین ساخته های تجویدی است که چند سال پیش توسط ارکستر موسیقی ملی به رهبری فرهاد فخرالدینی اجرا شد.

مراسم تششیع پیکر استاد تجویدی روز شنبه ساعت 9صبح از مقابل تالار وحدت به سمت قطعه هنرمندان بهشت زهرا برگزار می شود.

« جشن سوری »

جشن سوری(چهار شنبه سوری)

 

 از جمله جشن های آریایی ، جشن های آتش است . امروزه تنها « جشن سوری » ، معروف به « چهارشنبه سوری » و نیز « جشن سده » برایمان به یادگار مانده است و در باره جشن های فراموش شده ی آتش ، به « آذرگان » در نهم آذر ماه و « شهریورگان » یا « آذر جشن » می توان اشاره داشت . آتش نزد ایرانیان نماد روشنی ، پاکی ، طراوت ، سازندگی ، زندگی ، تندرستی و در پایان بارزترین نماد خداوند در روی زمین است .


مجموعه ی آیین های نوروزی از « جشن سوری » ( چهارشنبه سوری ) آغاز می شود و با آیین سیزده بدر نوروز به سر انجام خود می رسد .

( بهرام فره وشی ، ص 43 )

برخی را باور این است که با در نگر(نظر) آوردن واژه ی « چهارشنبه » که بر آمده از فرهنگ تازی و سامی است ، پس « چهارشنبه سوری » ارمغانی از سوی تازیان است ، چرا که همانگونه که می دانیم ، در ایران باستان هر روزی نامی ویژه داشته است ( هرمزدروز ، وهمن روز ، اردوهشت روز ، شهروَر روز ، خرداد روز ، سروش روز ، مهر روز ، زامیاد روز و … ) و نشانی از بخش بندی امروزین چهارهفته ایی و نام های آنان به چشم نمی خورد .

 اما می بینیم که در میانه سده چهارم هجری ، از این جشن و چگونگی بر پایی و هنگام آن و نیز دیرینگی اش سخن به میان است . برابر این آگاهی که در نسک(کتاب) تاریخ بخارای ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی آمده ، در زمان منصور پسر نوح از شاهان سامانی ، در میانه سده چهارم هجری ، این جشن با شکوهی بزرگ برپا بوده و به نام « جشن سوری» نامیده می شده است .

 

 عکس : علی معتمدی

 

 چون در روز شماری تازیان ، چهارشنبه و شب آن نحس و گجسته به شمار می رفته شب چهارشنبه ی پایان سال را با « جشن سوری » به شادمانی پرداخته و بدین گونه می کوشیدند تا نحسی و نا خجستگی چنین شب و روزی را بر کنار کنند . همچنین جاحظ در نَسَک خود با نام المحاسن و الاضداد (ص 277 ) به گجستگی(نا مبارک)چهارشنبه نزد تازیان اشاره می کند . منوچهری در این روز مردمان را به شادمانی می خواند تا از نا خوبی و بد یمنی آن رها شوند .

( عبدالعظیم رضایی ، صص 119 –118 )

 اما بر پایه ی پژوهش های انجام شده ، زمان باستانی « جشن سوری» را می توان در این سه گاه باز جست :

۱. شب بیست و ششم از ماه اسفند ، یعنی در نخستین شب از پنجه ی کوچک

۲. نخستین شب پنجه ی بزرگ یا پنجه ی وه که پنج روز کبیسه است و نخستین شب و روز « جشن همسپهمدیم» (آخرین گاهنبار سالانه)

۳. دیدگاه سوم ، شب پایانی سال است که ارجمندترین روز « جشن همسپهمدیم» و جشن آفرینش انسان است . ( هاشم رضی ، ص 149 ) .

 افزون بر این و بنا به سنتی که برای برخی رویدادهای بزرگ و جشن های باستانی ، برابر نهادی اسلامی نیز بدست داده شده است ، آتش افروزی و شادمانی شب چهارشنبه ی آخر سال را برخی به قیام مختار ثقفی که به خونخواهی حسین و فرزندانش قیام کرده بود ، نسبت می دهند : « مختار وقتی از زندان خلاصی یافت و به خونخواهی کشتگان کربلا قیام کرد ، برای این که موافق و مخالف را از هم تمیز دهد و بر کفار بتازد ، دستور داد که شیعیان بر بام خانه ی خود آتش روشن کنند و این شب مصادف با چهارشنبه آخر سال بود و از آن به بعد مرسوم شد» ( محمود روح الامینی ، ص 50 ) .

 واژه « سوری » پارسی به چم(معنی) « سرخ » می باشد و چنان که پیداست ، به آتش اشاره دارد . البته « سور » در مفهوم « میهمانی » هم در فارسی به کار رفته است. بر پا داشتن آتش در این روز نیز گونه ای گرم کردن جهان و زودودن سرما و پژمردگی و بدی از تن بوده است . در گذشته جشن های آتش کاملا" حالت جادویی داشته و بسیار بدوی بوده است . چگونگی این جشن ، همسانی و مانندگی های فراوانی به جشن سده دارد .
( مهرداد بهار ، ص 233 )

 استاد پورداود ، پس از بزرگداشت این جشن باستانی ، به جستار(مبحث)ویژه ای اشاره دارد و بر این باور است که رسم پریدن از روی آتش و خواندن ترانه هایی همچون « سرخی تو از من ، زردی من از تو و … » از افزونه های پسا – اسلامی است و از دیدگاهی ، بی احترامی به جایگاه ارجمند آتش به شمار می رود . ( ابراهیم پور داود ، ص 75 ) 

اما به گفته یکی از دوستان به آسانی میتوان این نگره را رد کرد:

نخست دیدگاه مردم ایران نسبت به آتش؛خوب یکی از جنبه های تقدس آتش پاک نمودن بیماریها و دور کردن ارواح خبیثه (به تعبیر آن دوران) بوده است؛ برای نمونه در صورت سرایت طاعون رخت و ابزار بیمار را در آتش می ریختند تا از بدی ها پا ک شود؛ و ۱۰۰٪ این بی احترامی به آتش بشمار نمی آید.

همین امروز هم رسم اسفند دود کردن و گرد خانه تاب دادن رایج است(برای زدودن شر و بیماری و چشم زخم)که باز مانده از گذشته است؛ هم اکنون پریدن از روی آتش هم می توانسته با فلسفه پاک کردن نفس صورت گرفته باشد.

دوم گذر سیاوش از آتش؛ خب باید ببینیم سیاوش چگونه از آتش گذشته است!

فردوسی می گوید:

ســیــاوش ســیــه را بــه تــنــدی بــتـــاخـــت

نــشــد تــنــگ دل جــنــگ آتــش بــســاخـــت

ز هــرســو زبــــــانــه هــمــی بـــرکـــشـــیـــد

کــســی خـــود و اســـپ ســـیـــاوش نـــدیـــد


خب آتش انبوهی بوده و سیاوش هم تیز از آن گذشته است؛ و می دانیم که گامهای اسب ریخت پرش دارد؛ پس سیاوش به آرامی ونرمی از آتش نگذشته است.

گویند موبد آذرپاد مهر اسپندان، که اندرزنامه اش از کم شمار نبشته های بجای مانده از زمانه ی پیش از چیرگی تازی است، گویا خودش برای اثبات حقانیت خود ، از آتش گذشته و یا سینه ی خود را سوزانیده بوده است ( مانند داستان سیاوش) و این چهارشنبه سوری هم به احتمال زیاد گونه ای آزمون آتش، یادگار آزمون آتش در آیین کهن ایران است.

 برخی از آیین های جشن سوری

بوته افروزی ، آب پاشی و آب بازی ، فالگوش نشینی ، قاشق زنی ، کوزه شکنی ، فال کوزه ، آش چهارشنبه

سوری ، آجیل مشگل گشا ، شال اندازی ، شیر سنگی

( توپ مروارید ) و … (علی بلوک باشی ، صص 63 – 57 ، بهرام فره وشی ، صص 49-44)

 

همچنین در جاهایی همچون شیراز ، کردستان و آذربایگان ، آداب و آیین ویژه و کهن تری وجود دارد . برای نمونه، سفره حضرت خضر ( ع ) و یا آب پاشی در سعدیه که ویژه ی شیراز است و یا سفره های خوراکی رنگینی که در کردستان و آذربایگان آماده میشود و نیز آیین آتش افروزی و شادمانی همگانی مردم . برخی را عقیده بر این است که « جشن سوری » ( چهارشنبه سوری ) با مراسم مربوط به بزرگداشت فروهر درگذشتگان نیز پیوند و بستگی دارد. البته استاد مهرداد بهار با این ایده ی فرجامین همداستان نیست. ( مهرداد بهار ، ص 234 )

و در پایان امید است که همه ی هم میهنان گرامی با برپاداشتن این جشن و جشنهای دیگر ایران زمین در راه کوشش برای پدافند(دفاع) و نگهداری از این آیین های کهن گام بردارند.

 

* کوروش بزرگ *

به مناسبت سالروز درگذشت کوروش کبیر:

کوروش دوم، معروف به کوروش بزرگ یا کوروش کبیر (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد) شاه پارسی، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه گذاری نخستین امپراطوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است. کوروش نخستین شاه ایران و بنیان‌گذار دورهٔ شاهنشاهی ایرانیان می باشد.

 

کوروش 

تصویر کوروش

 

واژه کوروش یعنی "خورشیدوار". کور یعنی "خورشید" و وش یعنی "مانند".

ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان، که وی ممالک ایشان را تسخیر کرده بود، ‌او را سرور و قانونگذار می نامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسح‌شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ‌ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می دانستند . درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چند گانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده . کوروش سرسلسله هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها تحقیقاتی صورت گرفته، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیات قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می باشد.

 

 

ذوالقرنین (پاسارگاد)

 

متن منشور حقوق بشر کوروش برگرفته از جاذبه های گردشگری:

* اکنون که تاج پادشاهی ایران، بابل و کشورهای چهار سوی دنیا را، بمدد اهورا مزدا،  برسر نهاده ام، اعلام می دارم که من به همه ی سنت ها و آداب و مذاهب ملت های شاهنشاهی خویش احترام می گذارم و تا زنده ام به نمایندگان و کارگزارانم اجازه نخواهم داد که بر آن به دیده ی تحقیر بنگرند.

* از این پس، تا زمانی که اهورا مزدا وظیفه ی پادشاهی را به من ارزانی بدارد، من فرمانروائی خویش را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد. هر ملتی آزاد است که این فرمانروائی را بپذیرد یا نپذیرد، و اگر نپذیرفت من با آن ملت نخواهم جنگید.

* تا زمانی که من پادشاه ایران، بابل و ملت های چهار سوی جهان ام، به کسی اجازه نخواهم داد که بر دیگری ستم کند، و اگر چنین شود، من ستمگر را از حقوق خویش محروم و مجازات خواهم کرد.

* و تا زمانی که من پادشاهم، به هیچ کس اجازه نخواهم داد تا دارائی های منقول و غیرمنقول کسی را به زور و بدون پرداخت بهای آنها مالک شود.

 

 

منشور حقوق بشر کوروش به خط میخی -  بابل (موزه بریتانیا)

 

 * تا زمانی که زنده ام، من از کار بی مزد و اجباری جلوگیری خواهم کرد.

* من امروز اعلام می دارم که همه در انتخاب مذهب خود آزادند.

* مردمان آزادند که در هر کجا که بخواهند ساکن و بکار مشغول شوند، به شرط آنکه حقوق دیگران را پایمال نسازند.

* هیچ کس را نمی توان بخاطر جرمی که خویشاوندی از او مرتکب شده تنبیه کرد.

* من از برده داری جلوگیری خواهم کرد و نمایندگان و کارگزارن من موظف اند که در قلمرو حکمرانی خود از خرید و فروش مردان و زنان بعنوان برده جلوگیری کنند. اینگونه سنت ها باید از سراسر جهان برچیده شود.

* من از اهورا مزدا تقاضا می کنم که مرا در انجام تعهداتم نسبت به ملت های ایران و بابل و چهار سوی جهان موفق گرداند.

 

--= میر ابوالقاسم فندرسکی =--

شرح حال:

 

ابوالقاسم فندرسکی، معروف به میرفندرسکی ( ح 970 1050 ق/ 1563 1640م )، حکیم و دانشمند دوره صفوی و از استادان بنام مکتب اصفهان. پدران او از بزرگان سادات استراباد بودند و جدش میرصدرالدین در ناحیه فندرسک از قرای استراباد صاحب املاکی بود و بعد از جلوس شاه عباس اول ( 966 ق ) به دربار او پیوست. پدرش میرزا بیک نیز در دستگاه شاه عباس خدمت می کرد و مورد تکریم بود ( افندی، 5/500، قمی، 3/35 36 ).

 

 

تصویر ابوالقاسم میرفندرسکی

 

ابوالقاسم در صصبه فندرسک زاده شد ( نک: ارحدی، 151، افندی، 5/501  -  502 ) و ظاهراً مقدمات علوم را در همان نواحی فراگرفت، ولی بعداً برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت و نزد علامه چلبی بیک تبریزی ( د 1041 ) که خود از شاگردان افضل الدین محمد ترکه اصفهانی بود، به تحصیل حکمت و علوم پرداخت ( نک: اوحدی، 151، 168، 282 ). وی سپس در همانجا به تدریس مشغول شد، ولی ظاهراً محیط فکری و علمی آن روزگار با روحیه آزادی طلب و تقید ناپذیر او سازگار نبود و او نیز چون استادش چلبی بیک تبریزی و بسیاری دیگر از اهل علم و ادب و عرفان و هنر عازم هندوستان شد ( نک: حمر، 151، نصرآبادی، 153 ).

هندوستان در آن دوران به سبب روش و منش خاص اکبرشاه و سیاست « صلح کل» او، هم از لحاظ رونق اقتصادی و امنیت اجتماعی مردمان نقاط دیگر را به سوی خود می کشید و هم از لحاظ تنوع ادیان و آیینها و دوری از تعصبات مذهبی و فرقه ای برای مردمان آزاد اندیش جایگاهی امن و دلخواه بود.

ظاهراً سفر اول میر به هند در 1015 ق و به همراهی اوحدی بلیانی ( مولف تذکره عرفات العاشقین ) بوده است ( اوحدی، 12، 151 )، به گفته اوحدی هنگامی که میر به هند رسید، به دستگاه میرزا جعفر آصف خان ( ه م ) که خود از شاعران و ادیبان ایرانی بود و به هند مهاجرت کرده و در آنجا به صدارت و وزارت رسیده بود، نزدیک شد. آصف خان با رعایت احوال او، وسایل بازگشت او را به ایران فراهم نمود، ولی دیری نگذشت که میر دوباره عازم سفر هند شد، نخست به گجرات و از آنجا به دکن رفت. اوحدی در هنگامی که مشغول نوشتن عرفات العاشقین بوده یعنی در فاصله سالهای 1021 تا 1024 ق می نویسد که میر مکرر به جانب هند سفر کرده و در این ازمنه نیز به هند آمده، باز به عراق مراجعت نموده و باز در هند است ( ص 150 ). میرفندرسکی بعد از این تاریخ نیز تا اواخر عمر همواره به هند سفر می کرده و ظاهراً یک بار در 1037 ق و بار دیگر در 1046 ق به معرفی ابوالحسن اصفهانی، وزیر شاه جهان ملاقات کرده است ( ریو، 815/II ).

میرفندرسکی در دربار ایران نیز مورد تکریم بود و به گفته نصرآبادی هنگامی که از هند به اصفهان بازگشت، شاه صفی به دیدنش رفت ( همانجا ). وفات او در 1050 ق در اصفهان روی داد          ( خاتون آبادی، 514 ) و در همانجا در مقبره بابا رکن الدین، در محلی که امروز به تخت فولاد و تکیه میر معروف است، به خاک سپرده شد. مزار او در فضای باز قرار دارد و بر روی خاک او سنگ یکپارچه بزرگی نهاده اند که بر جانب غربی آن کتیبه ای به خط ثلث برجسته مورخ به سال 1050 ق نوشته شده است، ولی در پایان نسخه رساله صناعیه ( شم 887 ) موجود در کتابخانه آستان قدس، تاریخ وفات میر 1049 قید شده و در مصراع آخر یک رباعی به صورت ماده تاریخ آمده است ( نک: گلچین معانی، 35، حاشیه ). مقبره میر همیشه در اصفهان حرمت خاص داشته و زیارتگاه مردم بوده است. گفته اند که پس از مرگ وی طبق وصیتش کتابهای او به کتابخانه سلطنتی  شاه صفی منتقل شد ( قمی، 3/35، مدرس، 4/359 ).

 

تکیه میرفندرسکی در تخت فولاد اصفهان

 

از زندگانی شخصی او چیزی نمی دانیم و معلوم نیست که اعقاب او چه کسانی بوده اند. از نوادگان او تنها میرابوطالب بن میرزا بیک معروف است که از شاگردان علامه مجلسی، و مردی فاضل و شاعر بوده است و آثار فراوان دارد ( نک: افندی، 5/500 501، قمی، 3/36، مدرس، 4/360 ) و بازماندگان این خاندان، تا همین اواخر از سادات محترم منطقه استراباد بوده اند ( نک: هدایت، روضه، 9/112، 489 ).

میرفندرسکی از معاصران میرداماد و شیخ بهایی بوده و چندین تن از مدرسان علوم و حکمای معروف آن عصر، چون ملا صادق اردستانی، محمدباقر سبزواری، آقا حسین خوانساری، میرزا رفیعای نائینی و شیخ رجبعلی تبریزی از شاگردان او بوده اند ( نک: خوانساری، 2/354، خاتون آبادی، همانجا، هدایت، همان، 8/586، آشتیانی، 85 ).

بعضی از مولفان صدرالدین شیرازی، حکیم بزرگ عصر صفوی را نیز در شمار شاگردان او آورده اند ( مدرس، 3/418، براون، 435/IV )، ولی صدرالدین در هیچ یک از آثار خود از او نامی نمی برد، درصورتی که در مقدمه شرح بر اصول کافی از دو استاد دیگر خود، میرداماد و شیخ بهایی با تجلیل و تکریم فراوان یاد می کند ( نک: آشتیانی، 83 84، 87 88 ).

با این همه، به هیچ روی دور از احتمال نیست که افکار میر و تاثیراتی که وی از محیط فکری و فرهنگی هند پذیرفته و دریافت هایی که از تامل در مسائل فلسفی هندی حاصل کرده بود، به نوعی از طریق مباحثات و مذاکرات علمی به مجامع فرهنگی ایران راه یافته و انگیزه برخی تاملات و تفکرات شده باشد.

به گفته نویسنده کتاب دبستان مذاهب، میر با شاگردان آذرکیوان ( ه م ) مصاحبت داشت و ترک آزار جاندار از صحبت شاگردان کیوان پیش گرفته بود و چون از او پرسیدند که « با استطاعت چرا به حج نمی روی؟ جواب داد: برای آن نمی روم که آنجا گوسپندی به دست خود باید کشت » ( 1/47 ).در این کتاب چند تن از آذر کیوانیان نیز از دوستان و نزدیکان میرفندرسکی شمرده شده اند ( 1/337 338 ). ارتباط میرفندرسکی با شاگردان آذر کیوان در هند دور از احتمال نیست،ولی این که وی از افکار و آرای آذر کیوانی تاثیر پذیرفته باشد درست به نظر نمی رسد، زیرا اولاً در آثاری که از وی در دست است، هیچ گونه تاثیری از افکار آذر کیوانی و از اصطلاحات و واژگان خاص آن گروه دیده نمی شود، ثانیاً در هیچ یک از آثار و تالیفات دیگر این گروه اشاره ای به نام میرفندرسکی نیامده است.

هرچند که از میر آثار فراوانی در دست نیست، لیکن عبارات و القابی که بر کتیبه سنگ مزار او دیده می شود، حکایت از آن دارد که وی در دوران حیات در نظر خواص و عوام حرمت و عزت خاص داشته است و نه تنها در حکمت و علوم رسمی بلکه در معارف الهی و سیر و سلوک عرفانی نیز او را دارای مقامی بس بلند می دانسته اند. دلیل دیگر بر شهرت و منزلت او نزد مردم آن روزگار داستانهای غریب و کرامتهای گوناگونی است که به او نسبت داده اند ( نک: زنوزی، 4(1)521، نراقی، 195 202، تنکابنی، 236 237، معصوم علیشاه، 3/158، صبا، 25 ) و این شهرت تا آنجا بوده است که داستان آمدن شیر به مجلس او و شیخ بهایی را نقاشان بر پرده و بر قلمدانها نقش می کرده اند ( تنکابنی، همانجا، نفیسی، 62 66 ) و داستان رفتن او به معبد کفار موضوع منظومه ای دلکش در طاقدیس ملا احمد نراقی شده است ( همانجا ).

حکایاتی که درباره تیزهوشی، عزت نفس، حاضر جوابی و بی پروایی او در پاسخ گفتن به خرده گیریهای امیران و شاهان نقل کرده اند، نیز حاکی از دقت نظر، قوت ذهن، شجاعت اخلاقی، وارستگی و آزادمنشی اوست ( نک: افندی، 5/499، 501، واله، گ 35 ب، زنوزی، 4(1)/520   -  521، دبستان مذاهب، 1/47، خوانساری، 1/246، تنکابنی، همانجا، هدایت، ریاض، 267 268، قمی، 3/35، مدرس، 4/357 358 ).

گفته اند که روزی در مجلس او مساله ای از علم هندسه بنابر نظر خواجه نصیرالدین طوسی مطرح شد. میر برهانی در باب آن آورد و پرسید که آیا خواجه این برهان را ذکر کرده است؟ گفتند: نه. سپس چندین برهان دیگر در همان باب اقامه و در پی هر برهانی همان پرسش را تکرار کرد و جواب همان بود که اول بار شنیده بود ( نک: افندی، 5/501، قمی، مدرس، همان جاها ).

از اشارات کوتاهی که در تذکره ها و کتب رجال به احوال او شده است، معلوم می شود که وی در عین آنکه از لحاظ کمالات علمی و عرفانی مورد تکریم بوده، در زندگانی شخصی بسیار ساده و بی تکلف می زیسته، از شهرت و مقامات صوری گریزان بوده، به ظواهر امور اعتنایی نداشته و از آمیزش با مردم کوچه و بازار، حتی اجامر و اوباش، پرهیز نمی کرده است ( همان جاها ). واله در بیان احوال او می گوید که وی « اکثر لباس نمد می پوشید و با اوباش و اجامره صحبت می داشت، در حلقه معرکه خروس بازان حاضر شده، خروسی در زیر بغل خود می گرفت » ( همان جا ). واله در پی این سخن، داستان معروف گفت و گوی میر با شاه عباس و جواب بی باکانه و صریح او را به اعتراض پوشیده و مودبانه شاه که در کتابهای دیگر نیز آمده است نقل می کند ( همانجا، نک: هدایت، مدرس، همانجاها ).

میر در علوم زمان خود خصوصاً در هندسه و ریاضیات و کیمیا صاحب نظر بوده و در پاره ای از این موضوعات آثاری به او منسوب است. از آثاری که از او در دست است و نیز از روش و دیدگاههای فکری و فلسفی شاگردان او و تالیف آنان معلوم می شود که میر در کار تعلیم از استادان حکمت مشاء بوده و کتب ابن سینا را تدریس می کرده است ( نک: آشتیانی،86 88 )، ولی ظاهراً گه گاه از اشارات طعن آمیز و تعریضات تلخ درباره ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی که هر دو از بزرگان این مکتب بوده اند خودداری نمی کرده است ( نک: افندی، همانجا، خوانساری، 3/185 ). او در بیتی از قصیده معروف خود فارابی و ابن سینا را به « فهم ظاهری » منسوب می کند ( نک: مدرس، 4/359 ) و با آنکه در برخی از آثار فلسفی خود به شیوه مشائیان قول به مثل افلاطونی را باطل می داند ( نک: « منتخباتی از رساله حرکت »، 81، 86   -   87)، اما قصیده معروف خود را با تصورات مربوط به مثل افلاطونی و صعود به برزخ مثالی آغاز می کند:

چرخ با این اختران خوب و خوش و زیباستی     صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت                 بر رود بالا همان با اصل خود همتاستی

 

 

قبر میرفندرسکی در تکیه میرفندرسکی تخت فولاد

 

آثار: از میرفندرسکی چند رساله مختصر در موضوعات علمی و فلسفی، مقداری حواشی و توضیحات بر ترجمه جوگ بسشت هندویی و بعضی اشعار و قطعه های منظوم بر جای مانده است:

1. مهم ترین اثر میر رساله فارسی معروف به صناعیه است که به عنوان حقایق الصنایع نیز شهرت دارد. وی در این رساله صناعت را به مفهومی بسیار گسترده و به معنی هر چیز که از قوای عاقله و عامله آدمی به ظهور و حصول پیوندد، گرفته و در 24 باب و یک خاتمه به بیان حد صناعت، انواع آن، ارتباط صناعات مختلف با هم، فایده و غایت هریک، درجات سودمندی و شرف و خست آنها و سهم و محل هریک از اهل حرف و صنایع در جامعه پرداخته و ترتیب و ترتب صنایع را بر حسب شرف و غایت تا صناعتی که خود غایت غائی است و برای آن غایتی نیست، تعیین نموده است. در این رساله قوای نفسانی و اندامهای پیکر انسانی ( عالم صغیر ) و وظیفه و عمل هریک از آنها از یک سو با اجزاء و عناصر عالم هستی و عوالم عقول و نفوس ( انسان کبیر ) برابر و موازی قرار داده شده، و از سوی دیگربا طبقات مختلف جامعه و افراد و اعضای آن و سهم و وظیفه هریک از آنها در هیات اجتماع همانند و همسان گرفته شده است. میر در این رساله مطالب علمی و فلسفی دقیق را با زبانی روشن و فصیح آمیخته با آیات و احادیث و اقوال بزرگان و حکما بیان داشته است ( برای بحث و تحلیلی درباره این رساله، نک: کربن، 44 32، نیز نک: نصر، 459 460 ). رساله صناعیه یک بار در هند ( 1267 ) با اخلاق ناصری در یک مجلد به چاپ سنگی طبع و نشر شد و بار دوم به کوشش علی اکبر شهابی در تهران ( 1317 ش ) به طبع رسیده است. جلال الدین آشتیانی نیز گزیده هایی از آن را با حواشی سودمند در مجموعه منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ( 63 81 ) درج کرده است. محمدتقی نصیری طوسی ترجمه عربی رساله صناعیه را جزء کتاب ناموس اصغر قرار داده است ( نک: حقوق، 437 ).

2. رساله فی الحرکه، نوشته مختصری است به زبان عربی در 5 فصل در تعریف حرکت و اقسام آن و بیان آنکه هر حرکتی محتاج محرکی است و حرکات کلاً باید محرکی واحد آغاز شوند که محرک اول است و خود محرکی ندارد. میر این رساله را از دیدگاه طریقه مشاء نوشته و در آن به رد و انکار نظریه مثل افلاطونی پرداخته است. منتخباتی از این رساله با حواشی مفید به کوشش جلال الدین آشتیانی در منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ( 81 90 ) طبع و نشر شده است.

3. رساله در تشکیک، نامه ای است رساله مانند که میر در پاسخ به سئوالی  اقا مظفر کاشانی درباره مساله تشکیک در ذاتیات از او کرده بود، نوشته است. میر در این نامه به شیوه مشائیان سخن می گوید و برخلاف اشراقیان که به تشکیک در ذاتیات قائلند، وی ذاتیات را مقول به تشکیک نمی داند. این نامه نیز با تعلیقات جلال الدین آشتیانی در همان منتخبات ( 90 97 ) انتشار یافته است.

4. رساله در کیمیا، به فارسی. ظاهراً رساله هایی که به نامهای ارکان اربعه، رساله در زیبق و کبریت و باب الاصغر در کتابخانه ها موجود است باید نسخه ها یا تحریرهایی از همین رساله باشد. منظومه ای به زبان عربی نیز در کیمیا به او نسبت داده شده است ( مرکزی، 2/96 ).

5. حواشی بر جوگ بسشت. متنی که میر بر آن حاشیه نوشته، کتابی است در عرفان و حکمت هندی که در زمان اکبرشاه به فارسی ترجمه شد. اصل کتاب به نام لگهویوگه واسیشتهه1، خلاصه ای است از منظومه بزرگتری  و واسیشتهه راماینه2 نیز معروف است. این منظومه طولانی، در حقیقت گفت و گویی است میان واسیشتهه، حکیم باستانی و افسانه ای هند با شاهزاده معروف « راما » یا « راماچندره » - که حماسه دینی بزرگ هند، راماینه، شرح کارها و جنگهای اوست و در سراسر آن، استادحکیم در ضمن بیان داستانهایی پندآمیز تعلیمات اخلاقی و فلسفی خود را برای شاگرد خویش بیان می کند. فلسفه ای که در این کتاب مطرح است کلاً همان تفکر توحید وجودی مطلق3 است که از مکاتب مهم فلسفی و عرفانی هند به شمار می رود و نماینده برجسته آن شنکره4 است. ولی افکار و آراء پیچیده و دشوار این مکتب در این منظومه به صورتی ساده تر و روشن تر بیان شده و با استفاده از افسانه ها و تمثیلات شیرین و دل انگیز، به فهم و درک کسانی که اهل تخصص نیستند، نزدیک گردیده است.

کتاب اصلی به فارسی ترجمه نشده است، اما خلاصه آن که در سده 9 به زبان سنسکریت تدوین شده بود، چنانکه گفتیم، در دوران سلطنت اکبرشاه به قلم نظام الدین پانی پتی ترجمه شد و در دوره های بعد نیز ترجمه ها و تلخیصهای دیگری از آن به فارسی نگارش یافت ( نک: مجتبائی، « روابط فرهنگی 1» ، 81 - 84 ). هنگامی که میرفندرسکی به هند رسید، با این کتاب آشنا شد و سخت مجذوب آن گردید.

میر هنگام مطالعه این کتاب، نکات و توضیحات سودمندی در حاشیه آن نوشت که هنوز در برخی از نسخه های این کتاب دیده می شود ( همو، « میرفندرسکی در هند »، 65 ). ترجمه فارسی نظام الدین پانی پتی در 1360 ش به کوشش محمدرضا جلالی نائینی در تهران به طبع رسید، ولی این چاپ حواشی میرفندرسکی را ندارد.

از حواشی میرفندرسکی بر این کتاب چنین برمی آید که وی به شناخت معارف هندویی اشتیاق وافر داشته و در این راه کوشش بسیار کرده است. وی با مقدمات زبان سنسکریت آشنایی یافته و از اشاراتی که به چگونگی این زبان و الفاظ و اصطلاحات آن می کند ( نک: همو، 283 284، « میرفندرسکی در هند »، 62 – 63 )، چنین برمی آید که به لزوم قرائت اینگونه کتابها به زبان اصلی پی برده بوده است. در این حواشی غالباً اشارات و ملاحظات تطبیقی و مقایسه با موضوعات فلسفی یونانی و عقاید اسلامی دیده می شود و از اشاراتی که به کتاب پاتنجل بیرونی در این حواشی می کند، معلوم می شود که با نوشته های ابوریحان درباره هند نیزآشنا بوده است(همانجا ).

میرفندرسکی برای کتاب جوگ بسشت فرهنگ نامه ای نیز به نام کشف اللغات جوگ ترتیب داده بود که نسخه هایی از آن، هم به ضمیمه آن کتاب و هم به طور جداگانه موجود است ( نک: منزوی، خطی، 3/2015 ). الفاظ و اصطلاحات هندی در این فرهنگ نامه به ترتیب حروف تهجی تنظیم شده و تعریفات آنها غالباً از متن کتاب گرفته شده و در مواردی توضیح گونه ای از میرفندرسکی نیز بر آنها افزوده گردیده است.

علاوه بر این فرهنگ نامه، امروز نسخه هایی از کتابی به نام منتخب جوگ بشست در کتابخانه ها هست، از جمله نسخه کتابخانه مجلس شورا ( شم 640 ) مورخ 1262 و نسخه متعلق به احمد افشار شیرازی، مورخ 1231 ق که به کتابخانه دانشگاه شیراز منتقل شده است که از آثار میرفندرسکی دانسته شده و در هر دو نسخه نام ابوالقاسم میرفندرسکی به عنوان مصنف آمده است ( نک: مجتبائی، همان، 6 8 ).

در این کتاب قطعه هایی کوتاه با مضامین عرفانی از کتاب جوگ بسشت ترجمه پانی پتی عیناً نقل شده و در پی هر قطعه یک بیت شعر فارسی با همان مفاد و مضمون از شاعرانی چون عطار، مولوی، شبستری، سیدحسینی، مغربی، حافظ و شاعران دیگر آمده است. روشن است که مقصود گردآورنده این گزیده ها ارائه یکسانی و یگانگی عوالم فکری عرفانی هندویی و اسلامی بوده است. نکته ای که درباره این منتخب قابل ذکر است، وجود ابیات فراوان از فانی اصفهانی، شاعر سده 13 ق، در آن است. در نظر اول وجود ابیاتی از شاعری متاخر در این کتاب طبعاً انتساب آن را به میرفندرسکی ابطال می کند، ولی از سوی دیگر فراوانی این ابیات در سرتاسر کتاب و شمار بسیار بالای آنها نسبت به ابیاتی که از شاعران دیگر نقل شده است ( بیش از نیمی از کل اشعار نقل شده در این کتاب از فانی است )، خود دلیل بر الحاقی بودن و افزوده شدن آنها به گزیده های اصلی در زمانهای بعد تواند بود ( نک: همان، 67 - 68 ). این کتاب در 1348 ش به کوشش جلالی نائینی و تاراچند با عنوان ساختگی آداب طریقت و خدایابی و بدون نام مولف یا گردآورنده، از روی نسخه هایی که از آن در هند به دست آورده بودند، در تهران طبع و نشر شده است.

6. اشعار. در اغلب تذکره ها اشعاری از میرفندرسکی نقل کرده اند. آنچه از او برجای مانده، دو قصیده است و چند رباعی و چند قطعه. یکی از قصاید شکوائیه ای است از روزگار نامساعد و قدرناشناسی ایام و دیگری منظومه ای است در فلسفه و حکمت الهی که پیش از این بدان اشاره شد. این قصیده معروف را چند تن شرح کرده اند ( نک: منزوی، خطی مشترک، 9/2211 2212 ). شرح محمد صالح خلخالی، از دانشمندان سده 12 ق، در 1312 ق، همراه با شرح دعای حضرت امیر (ع) و لوایح جامی در تهران به چاپ سنگی رسیده و شرح حکیم عباس شریف دارابی شیرازی به کوشش فضل الله لایق در تهران ( 1337 ق ) طبع و نشر شده است. در بعضی از تذکره ها و کتب تراجم تالیفات دیگری چون تاریخ صفویه، تحقیق المزله و برخی رسالات و نوشته های دیگر     ( نک: مدرس، 4/358، امین، 2/403 ) به نام میر ذکر کرده اند که تاکنون اثری از آنها به دست نیامده است.

 

فتح الله مجتبائی

 منبع : 2میر