خواننده: داود آزاد
صیدم من و صیاد او من بنده ام آزاد او
ویران منم آباد او ای داد و ای بی داد او
حق حق زنم هو هو کنم
تا ما و من را او کنم
تا روی دل آنسو کنم با درد عشقش خو کنم
هر دم به سویش رو کنم چون مرغ حق کو کو کنم
حق حق زنم هو هو کنم
تا ما و من را او کنم
من قطره او دریای من من مست و صحرای من
من بنده او مولای من من لایم او الای من
حق حق زنم هو هو کنم
تا ما و من را او کنم
هوشیار او دیوانه من شمع است او پروانه من
افسونگر او افسانه من میخانه او پیمانه من
من طالب و مطلوب او دلداه من محبوب او
حق حق زنم هو هو کنم
تا ما من را او کنم
زیبا بود.
زیباست
هرچه میخواهی آرزو کن؛
Dream what you want to dream
هرجایی که میخواهی برو؛
Go where you want to go
هر چه که میخواهی باش؛
Be what you want to be
چون فقط یک بار زندگی می کنی
Because you have only one life
و برای انجام آنچه میخواهی
And one chance to do all the things
فقط یک شانس داری.
You want to do
یاحق
سلام و عرض ادب و احترام
بروزم با
*ً۞* •۞ آمد ، آن برف زیبا ۞* •*ً۞
راستی هنوز که مارو لینک نکردی
یاحق
سلام
همیشه با لطفتون من رو شرمنده می کنید .
مطالب جدید تون رو هم خوندم خیلی خوب بود . موفق و پیروز باشید.
ای بابا تو که خیلی فعالی چی میگی پس؟
ای ول از وبت خوشم اومد
اما من الان اصلا مث قبل نیستم
برای اثبات حرفم میتونی ارشیوهای وبمو ببینی!
افسوس......
ممنون که میل زدید
حتما یه سر میزنم و از تجربیات شما استفاده می کنم
یاحق
باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آید کربلا را
دشت پر شور و نوا را
گردش یک روز غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ و نیزه ها را
باز باران با صدای گریه های کودکانه
از فراز گونه های زرد و عطشان
با گهرهای فراوان
می چکد از چشم طفلان پریشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پیچ و خمی در حسرت لبهای ساقی
چشم در چشمان هم آرام و سنگین
می چکد آهسته از چشمان سقا
بر لب این رود پیچان
باز باران با ترانه
آید از چشمان مردی خسته جان
هیهات بر لب
از عطش در تاب و در تب
نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب
شش ماهه طفلی
رو به پایان
مرد محزون
دست پر خون می فشاند
از گلوی نازک شش ماهه
بر لب های خشک آسمان با چشم گریان
باز هم اینجا عطش
آتش شراره جسمها
افتاده بی سر پاره پاره
می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره
شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان
دستها آماده شلاق و سیلی
چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
دراین صحرای سوزان
می دود طفلی سه ساله
پر زناله
پای خسته
دلشکسته
روبرو بر نیزه ها خورشید تابان
می چکد از نوک سرخ نیزه ها
بر خاک سوزان
باز باران باز باران
قطره قطره می چکد از چوب محمل
خاکهای چادر زینب به آرامی شود گل
می رود این کاروان منزل به منزل
می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران
آری آری
باز سنگ و باز باران
آری آری
تا نگیرد شعله ها در دل زبانه
تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی
بر فراز خیمه برگونه ها
بر مشک ساقی
کاش می بارید باران
********شعر از علی اصغر کوهکن
یاحق
راستی بنر بلاگت رو بجای پیوند زدم تو بلاگم
سلام
بروزم
ممنون میشم سری بزنید
اقا شما که تا چند وقت پیش داود ازاد را متهم به بد نوازی تنبور میکردی حالا چه شد ۱۸۰ درجه تغییر کردین؟
معذرت می خوام
میشه بفرمایید کجای این پست چنین تغییر 180 درجه ای را نشون میده؟؟؟!؟!؟!؟!؟!