۴۰ستون

یک وبلاگ در زمینه های تاریخ - هنر - اصفهان - آثار تاریخی - موسیقی از نوع عرفانی ! - تنبور و ...

۴۰ستون

یک وبلاگ در زمینه های تاریخ - هنر - اصفهان - آثار تاریخی - موسیقی از نوع عرفانی ! - تنبور و ...

--= میر ابوالقاسم فندرسکی =--

شرح حال:

 

ابوالقاسم فندرسکی، معروف به میرفندرسکی ( ح 970 1050 ق/ 1563 1640م )، حکیم و دانشمند دوره صفوی و از استادان بنام مکتب اصفهان. پدران او از بزرگان سادات استراباد بودند و جدش میرصدرالدین در ناحیه فندرسک از قرای استراباد صاحب املاکی بود و بعد از جلوس شاه عباس اول ( 966 ق ) به دربار او پیوست. پدرش میرزا بیک نیز در دستگاه شاه عباس خدمت می کرد و مورد تکریم بود ( افندی، 5/500، قمی، 3/35 36 ).

 

 

تصویر ابوالقاسم میرفندرسکی

 

ابوالقاسم در صصبه فندرسک زاده شد ( نک: ارحدی، 151، افندی، 5/501  -  502 ) و ظاهراً مقدمات علوم را در همان نواحی فراگرفت، ولی بعداً برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت و نزد علامه چلبی بیک تبریزی ( د 1041 ) که خود از شاگردان افضل الدین محمد ترکه اصفهانی بود، به تحصیل حکمت و علوم پرداخت ( نک: اوحدی، 151، 168، 282 ). وی سپس در همانجا به تدریس مشغول شد، ولی ظاهراً محیط فکری و علمی آن روزگار با روحیه آزادی طلب و تقید ناپذیر او سازگار نبود و او نیز چون استادش چلبی بیک تبریزی و بسیاری دیگر از اهل علم و ادب و عرفان و هنر عازم هندوستان شد ( نک: حمر، 151، نصرآبادی، 153 ).

هندوستان در آن دوران به سبب روش و منش خاص اکبرشاه و سیاست « صلح کل» او، هم از لحاظ رونق اقتصادی و امنیت اجتماعی مردمان نقاط دیگر را به سوی خود می کشید و هم از لحاظ تنوع ادیان و آیینها و دوری از تعصبات مذهبی و فرقه ای برای مردمان آزاد اندیش جایگاهی امن و دلخواه بود.

ظاهراً سفر اول میر به هند در 1015 ق و به همراهی اوحدی بلیانی ( مولف تذکره عرفات العاشقین ) بوده است ( اوحدی، 12، 151 )، به گفته اوحدی هنگامی که میر به هند رسید، به دستگاه میرزا جعفر آصف خان ( ه م ) که خود از شاعران و ادیبان ایرانی بود و به هند مهاجرت کرده و در آنجا به صدارت و وزارت رسیده بود، نزدیک شد. آصف خان با رعایت احوال او، وسایل بازگشت او را به ایران فراهم نمود، ولی دیری نگذشت که میر دوباره عازم سفر هند شد، نخست به گجرات و از آنجا به دکن رفت. اوحدی در هنگامی که مشغول نوشتن عرفات العاشقین بوده یعنی در فاصله سالهای 1021 تا 1024 ق می نویسد که میر مکرر به جانب هند سفر کرده و در این ازمنه نیز به هند آمده، باز به عراق مراجعت نموده و باز در هند است ( ص 150 ). میرفندرسکی بعد از این تاریخ نیز تا اواخر عمر همواره به هند سفر می کرده و ظاهراً یک بار در 1037 ق و بار دیگر در 1046 ق به معرفی ابوالحسن اصفهانی، وزیر شاه جهان ملاقات کرده است ( ریو، 815/II ).

میرفندرسکی در دربار ایران نیز مورد تکریم بود و به گفته نصرآبادی هنگامی که از هند به اصفهان بازگشت، شاه صفی به دیدنش رفت ( همانجا ). وفات او در 1050 ق در اصفهان روی داد          ( خاتون آبادی، 514 ) و در همانجا در مقبره بابا رکن الدین، در محلی که امروز به تخت فولاد و تکیه میر معروف است، به خاک سپرده شد. مزار او در فضای باز قرار دارد و بر روی خاک او سنگ یکپارچه بزرگی نهاده اند که بر جانب غربی آن کتیبه ای به خط ثلث برجسته مورخ به سال 1050 ق نوشته شده است، ولی در پایان نسخه رساله صناعیه ( شم 887 ) موجود در کتابخانه آستان قدس، تاریخ وفات میر 1049 قید شده و در مصراع آخر یک رباعی به صورت ماده تاریخ آمده است ( نک: گلچین معانی، 35، حاشیه ). مقبره میر همیشه در اصفهان حرمت خاص داشته و زیارتگاه مردم بوده است. گفته اند که پس از مرگ وی طبق وصیتش کتابهای او به کتابخانه سلطنتی  شاه صفی منتقل شد ( قمی، 3/35، مدرس، 4/359 ).

 

تکیه میرفندرسکی در تخت فولاد اصفهان

 

از زندگانی شخصی او چیزی نمی دانیم و معلوم نیست که اعقاب او چه کسانی بوده اند. از نوادگان او تنها میرابوطالب بن میرزا بیک معروف است که از شاگردان علامه مجلسی، و مردی فاضل و شاعر بوده است و آثار فراوان دارد ( نک: افندی، 5/500 501، قمی، 3/36، مدرس، 4/360 ) و بازماندگان این خاندان، تا همین اواخر از سادات محترم منطقه استراباد بوده اند ( نک: هدایت، روضه، 9/112، 489 ).

میرفندرسکی از معاصران میرداماد و شیخ بهایی بوده و چندین تن از مدرسان علوم و حکمای معروف آن عصر، چون ملا صادق اردستانی، محمدباقر سبزواری، آقا حسین خوانساری، میرزا رفیعای نائینی و شیخ رجبعلی تبریزی از شاگردان او بوده اند ( نک: خوانساری، 2/354، خاتون آبادی، همانجا، هدایت، همان، 8/586، آشتیانی، 85 ).

بعضی از مولفان صدرالدین شیرازی، حکیم بزرگ عصر صفوی را نیز در شمار شاگردان او آورده اند ( مدرس، 3/418، براون، 435/IV )، ولی صدرالدین در هیچ یک از آثار خود از او نامی نمی برد، درصورتی که در مقدمه شرح بر اصول کافی از دو استاد دیگر خود، میرداماد و شیخ بهایی با تجلیل و تکریم فراوان یاد می کند ( نک: آشتیانی، 83 84، 87 88 ).

با این همه، به هیچ روی دور از احتمال نیست که افکار میر و تاثیراتی که وی از محیط فکری و فرهنگی هند پذیرفته و دریافت هایی که از تامل در مسائل فلسفی هندی حاصل کرده بود، به نوعی از طریق مباحثات و مذاکرات علمی به مجامع فرهنگی ایران راه یافته و انگیزه برخی تاملات و تفکرات شده باشد.

به گفته نویسنده کتاب دبستان مذاهب، میر با شاگردان آذرکیوان ( ه م ) مصاحبت داشت و ترک آزار جاندار از صحبت شاگردان کیوان پیش گرفته بود و چون از او پرسیدند که « با استطاعت چرا به حج نمی روی؟ جواب داد: برای آن نمی روم که آنجا گوسپندی به دست خود باید کشت » ( 1/47 ).در این کتاب چند تن از آذر کیوانیان نیز از دوستان و نزدیکان میرفندرسکی شمرده شده اند ( 1/337 338 ). ارتباط میرفندرسکی با شاگردان آذر کیوان در هند دور از احتمال نیست،ولی این که وی از افکار و آرای آذر کیوانی تاثیر پذیرفته باشد درست به نظر نمی رسد، زیرا اولاً در آثاری که از وی در دست است، هیچ گونه تاثیری از افکار آذر کیوانی و از اصطلاحات و واژگان خاص آن گروه دیده نمی شود، ثانیاً در هیچ یک از آثار و تالیفات دیگر این گروه اشاره ای به نام میرفندرسکی نیامده است.

هرچند که از میر آثار فراوانی در دست نیست، لیکن عبارات و القابی که بر کتیبه سنگ مزار او دیده می شود، حکایت از آن دارد که وی در دوران حیات در نظر خواص و عوام حرمت و عزت خاص داشته است و نه تنها در حکمت و علوم رسمی بلکه در معارف الهی و سیر و سلوک عرفانی نیز او را دارای مقامی بس بلند می دانسته اند. دلیل دیگر بر شهرت و منزلت او نزد مردم آن روزگار داستانهای غریب و کرامتهای گوناگونی است که به او نسبت داده اند ( نک: زنوزی، 4(1)521، نراقی، 195 202، تنکابنی، 236 237، معصوم علیشاه، 3/158، صبا، 25 ) و این شهرت تا آنجا بوده است که داستان آمدن شیر به مجلس او و شیخ بهایی را نقاشان بر پرده و بر قلمدانها نقش می کرده اند ( تنکابنی، همانجا، نفیسی، 62 66 ) و داستان رفتن او به معبد کفار موضوع منظومه ای دلکش در طاقدیس ملا احمد نراقی شده است ( همانجا ).

حکایاتی که درباره تیزهوشی، عزت نفس، حاضر جوابی و بی پروایی او در پاسخ گفتن به خرده گیریهای امیران و شاهان نقل کرده اند، نیز حاکی از دقت نظر، قوت ذهن، شجاعت اخلاقی، وارستگی و آزادمنشی اوست ( نک: افندی، 5/499، 501، واله، گ 35 ب، زنوزی، 4(1)/520   -  521، دبستان مذاهب، 1/47، خوانساری، 1/246، تنکابنی، همانجا، هدایت، ریاض، 267 268، قمی، 3/35، مدرس، 4/357 358 ).

گفته اند که روزی در مجلس او مساله ای از علم هندسه بنابر نظر خواجه نصیرالدین طوسی مطرح شد. میر برهانی در باب آن آورد و پرسید که آیا خواجه این برهان را ذکر کرده است؟ گفتند: نه. سپس چندین برهان دیگر در همان باب اقامه و در پی هر برهانی همان پرسش را تکرار کرد و جواب همان بود که اول بار شنیده بود ( نک: افندی، 5/501، قمی، مدرس، همان جاها ).

از اشارات کوتاهی که در تذکره ها و کتب رجال به احوال او شده است، معلوم می شود که وی در عین آنکه از لحاظ کمالات علمی و عرفانی مورد تکریم بوده، در زندگانی شخصی بسیار ساده و بی تکلف می زیسته، از شهرت و مقامات صوری گریزان بوده، به ظواهر امور اعتنایی نداشته و از آمیزش با مردم کوچه و بازار، حتی اجامر و اوباش، پرهیز نمی کرده است ( همان جاها ). واله در بیان احوال او می گوید که وی « اکثر لباس نمد می پوشید و با اوباش و اجامره صحبت می داشت، در حلقه معرکه خروس بازان حاضر شده، خروسی در زیر بغل خود می گرفت » ( همان جا ). واله در پی این سخن، داستان معروف گفت و گوی میر با شاه عباس و جواب بی باکانه و صریح او را به اعتراض پوشیده و مودبانه شاه که در کتابهای دیگر نیز آمده است نقل می کند ( همانجا، نک: هدایت، مدرس، همانجاها ).

میر در علوم زمان خود خصوصاً در هندسه و ریاضیات و کیمیا صاحب نظر بوده و در پاره ای از این موضوعات آثاری به او منسوب است. از آثاری که از او در دست است و نیز از روش و دیدگاههای فکری و فلسفی شاگردان او و تالیف آنان معلوم می شود که میر در کار تعلیم از استادان حکمت مشاء بوده و کتب ابن سینا را تدریس می کرده است ( نک: آشتیانی،86 88 )، ولی ظاهراً گه گاه از اشارات طعن آمیز و تعریضات تلخ درباره ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی که هر دو از بزرگان این مکتب بوده اند خودداری نمی کرده است ( نک: افندی، همانجا، خوانساری، 3/185 ). او در بیتی از قصیده معروف خود فارابی و ابن سینا را به « فهم ظاهری » منسوب می کند ( نک: مدرس، 4/359 ) و با آنکه در برخی از آثار فلسفی خود به شیوه مشائیان قول به مثل افلاطونی را باطل می داند ( نک: « منتخباتی از رساله حرکت »، 81، 86   -   87)، اما قصیده معروف خود را با تصورات مربوط به مثل افلاطونی و صعود به برزخ مثالی آغاز می کند:

چرخ با این اختران خوب و خوش و زیباستی     صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت                 بر رود بالا همان با اصل خود همتاستی

 

 

قبر میرفندرسکی در تکیه میرفندرسکی تخت فولاد

 

آثار: از میرفندرسکی چند رساله مختصر در موضوعات علمی و فلسفی، مقداری حواشی و توضیحات بر ترجمه جوگ بسشت هندویی و بعضی اشعار و قطعه های منظوم بر جای مانده است:

1. مهم ترین اثر میر رساله فارسی معروف به صناعیه است که به عنوان حقایق الصنایع نیز شهرت دارد. وی در این رساله صناعت را به مفهومی بسیار گسترده و به معنی هر چیز که از قوای عاقله و عامله آدمی به ظهور و حصول پیوندد، گرفته و در 24 باب و یک خاتمه به بیان حد صناعت، انواع آن، ارتباط صناعات مختلف با هم، فایده و غایت هریک، درجات سودمندی و شرف و خست آنها و سهم و محل هریک از اهل حرف و صنایع در جامعه پرداخته و ترتیب و ترتب صنایع را بر حسب شرف و غایت تا صناعتی که خود غایت غائی است و برای آن غایتی نیست، تعیین نموده است. در این رساله قوای نفسانی و اندامهای پیکر انسانی ( عالم صغیر ) و وظیفه و عمل هریک از آنها از یک سو با اجزاء و عناصر عالم هستی و عوالم عقول و نفوس ( انسان کبیر ) برابر و موازی قرار داده شده، و از سوی دیگربا طبقات مختلف جامعه و افراد و اعضای آن و سهم و وظیفه هریک از آنها در هیات اجتماع همانند و همسان گرفته شده است. میر در این رساله مطالب علمی و فلسفی دقیق را با زبانی روشن و فصیح آمیخته با آیات و احادیث و اقوال بزرگان و حکما بیان داشته است ( برای بحث و تحلیلی درباره این رساله، نک: کربن، 44 32، نیز نک: نصر، 459 460 ). رساله صناعیه یک بار در هند ( 1267 ) با اخلاق ناصری در یک مجلد به چاپ سنگی طبع و نشر شد و بار دوم به کوشش علی اکبر شهابی در تهران ( 1317 ش ) به طبع رسیده است. جلال الدین آشتیانی نیز گزیده هایی از آن را با حواشی سودمند در مجموعه منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ( 63 81 ) درج کرده است. محمدتقی نصیری طوسی ترجمه عربی رساله صناعیه را جزء کتاب ناموس اصغر قرار داده است ( نک: حقوق، 437 ).

2. رساله فی الحرکه، نوشته مختصری است به زبان عربی در 5 فصل در تعریف حرکت و اقسام آن و بیان آنکه هر حرکتی محتاج محرکی است و حرکات کلاً باید محرکی واحد آغاز شوند که محرک اول است و خود محرکی ندارد. میر این رساله را از دیدگاه طریقه مشاء نوشته و در آن به رد و انکار نظریه مثل افلاطونی پرداخته است. منتخباتی از این رساله با حواشی مفید به کوشش جلال الدین آشتیانی در منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ( 81 90 ) طبع و نشر شده است.

3. رساله در تشکیک، نامه ای است رساله مانند که میر در پاسخ به سئوالی  اقا مظفر کاشانی درباره مساله تشکیک در ذاتیات از او کرده بود، نوشته است. میر در این نامه به شیوه مشائیان سخن می گوید و برخلاف اشراقیان که به تشکیک در ذاتیات قائلند، وی ذاتیات را مقول به تشکیک نمی داند. این نامه نیز با تعلیقات جلال الدین آشتیانی در همان منتخبات ( 90 97 ) انتشار یافته است.

4. رساله در کیمیا، به فارسی. ظاهراً رساله هایی که به نامهای ارکان اربعه، رساله در زیبق و کبریت و باب الاصغر در کتابخانه ها موجود است باید نسخه ها یا تحریرهایی از همین رساله باشد. منظومه ای به زبان عربی نیز در کیمیا به او نسبت داده شده است ( مرکزی، 2/96 ).

5. حواشی بر جوگ بسشت. متنی که میر بر آن حاشیه نوشته، کتابی است در عرفان و حکمت هندی که در زمان اکبرشاه به فارسی ترجمه شد. اصل کتاب به نام لگهویوگه واسیشتهه1، خلاصه ای است از منظومه بزرگتری  و واسیشتهه راماینه2 نیز معروف است. این منظومه طولانی، در حقیقت گفت و گویی است میان واسیشتهه، حکیم باستانی و افسانه ای هند با شاهزاده معروف « راما » یا « راماچندره » - که حماسه دینی بزرگ هند، راماینه، شرح کارها و جنگهای اوست و در سراسر آن، استادحکیم در ضمن بیان داستانهایی پندآمیز تعلیمات اخلاقی و فلسفی خود را برای شاگرد خویش بیان می کند. فلسفه ای که در این کتاب مطرح است کلاً همان تفکر توحید وجودی مطلق3 است که از مکاتب مهم فلسفی و عرفانی هند به شمار می رود و نماینده برجسته آن شنکره4 است. ولی افکار و آراء پیچیده و دشوار این مکتب در این منظومه به صورتی ساده تر و روشن تر بیان شده و با استفاده از افسانه ها و تمثیلات شیرین و دل انگیز، به فهم و درک کسانی که اهل تخصص نیستند، نزدیک گردیده است.

کتاب اصلی به فارسی ترجمه نشده است، اما خلاصه آن که در سده 9 به زبان سنسکریت تدوین شده بود، چنانکه گفتیم، در دوران سلطنت اکبرشاه به قلم نظام الدین پانی پتی ترجمه شد و در دوره های بعد نیز ترجمه ها و تلخیصهای دیگری از آن به فارسی نگارش یافت ( نک: مجتبائی، « روابط فرهنگی 1» ، 81 - 84 ). هنگامی که میرفندرسکی به هند رسید، با این کتاب آشنا شد و سخت مجذوب آن گردید.

میر هنگام مطالعه این کتاب، نکات و توضیحات سودمندی در حاشیه آن نوشت که هنوز در برخی از نسخه های این کتاب دیده می شود ( همو، « میرفندرسکی در هند »، 65 ). ترجمه فارسی نظام الدین پانی پتی در 1360 ش به کوشش محمدرضا جلالی نائینی در تهران به طبع رسید، ولی این چاپ حواشی میرفندرسکی را ندارد.

از حواشی میرفندرسکی بر این کتاب چنین برمی آید که وی به شناخت معارف هندویی اشتیاق وافر داشته و در این راه کوشش بسیار کرده است. وی با مقدمات زبان سنسکریت آشنایی یافته و از اشاراتی که به چگونگی این زبان و الفاظ و اصطلاحات آن می کند ( نک: همو، 283 284، « میرفندرسکی در هند »، 62 – 63 )، چنین برمی آید که به لزوم قرائت اینگونه کتابها به زبان اصلی پی برده بوده است. در این حواشی غالباً اشارات و ملاحظات تطبیقی و مقایسه با موضوعات فلسفی یونانی و عقاید اسلامی دیده می شود و از اشاراتی که به کتاب پاتنجل بیرونی در این حواشی می کند، معلوم می شود که با نوشته های ابوریحان درباره هند نیزآشنا بوده است(همانجا ).

میرفندرسکی برای کتاب جوگ بسشت فرهنگ نامه ای نیز به نام کشف اللغات جوگ ترتیب داده بود که نسخه هایی از آن، هم به ضمیمه آن کتاب و هم به طور جداگانه موجود است ( نک: منزوی، خطی، 3/2015 ). الفاظ و اصطلاحات هندی در این فرهنگ نامه به ترتیب حروف تهجی تنظیم شده و تعریفات آنها غالباً از متن کتاب گرفته شده و در مواردی توضیح گونه ای از میرفندرسکی نیز بر آنها افزوده گردیده است.

علاوه بر این فرهنگ نامه، امروز نسخه هایی از کتابی به نام منتخب جوگ بشست در کتابخانه ها هست، از جمله نسخه کتابخانه مجلس شورا ( شم 640 ) مورخ 1262 و نسخه متعلق به احمد افشار شیرازی، مورخ 1231 ق که به کتابخانه دانشگاه شیراز منتقل شده است که از آثار میرفندرسکی دانسته شده و در هر دو نسخه نام ابوالقاسم میرفندرسکی به عنوان مصنف آمده است ( نک: مجتبائی، همان، 6 8 ).

در این کتاب قطعه هایی کوتاه با مضامین عرفانی از کتاب جوگ بسشت ترجمه پانی پتی عیناً نقل شده و در پی هر قطعه یک بیت شعر فارسی با همان مفاد و مضمون از شاعرانی چون عطار، مولوی، شبستری، سیدحسینی، مغربی، حافظ و شاعران دیگر آمده است. روشن است که مقصود گردآورنده این گزیده ها ارائه یکسانی و یگانگی عوالم فکری عرفانی هندویی و اسلامی بوده است. نکته ای که درباره این منتخب قابل ذکر است، وجود ابیات فراوان از فانی اصفهانی، شاعر سده 13 ق، در آن است. در نظر اول وجود ابیاتی از شاعری متاخر در این کتاب طبعاً انتساب آن را به میرفندرسکی ابطال می کند، ولی از سوی دیگر فراوانی این ابیات در سرتاسر کتاب و شمار بسیار بالای آنها نسبت به ابیاتی که از شاعران دیگر نقل شده است ( بیش از نیمی از کل اشعار نقل شده در این کتاب از فانی است )، خود دلیل بر الحاقی بودن و افزوده شدن آنها به گزیده های اصلی در زمانهای بعد تواند بود ( نک: همان، 67 - 68 ). این کتاب در 1348 ش به کوشش جلالی نائینی و تاراچند با عنوان ساختگی آداب طریقت و خدایابی و بدون نام مولف یا گردآورنده، از روی نسخه هایی که از آن در هند به دست آورده بودند، در تهران طبع و نشر شده است.

6. اشعار. در اغلب تذکره ها اشعاری از میرفندرسکی نقل کرده اند. آنچه از او برجای مانده، دو قصیده است و چند رباعی و چند قطعه. یکی از قصاید شکوائیه ای است از روزگار نامساعد و قدرناشناسی ایام و دیگری منظومه ای است در فلسفه و حکمت الهی که پیش از این بدان اشاره شد. این قصیده معروف را چند تن شرح کرده اند ( نک: منزوی، خطی مشترک، 9/2211 2212 ). شرح محمد صالح خلخالی، از دانشمندان سده 12 ق، در 1312 ق، همراه با شرح دعای حضرت امیر (ع) و لوایح جامی در تهران به چاپ سنگی رسیده و شرح حکیم عباس شریف دارابی شیرازی به کوشش فضل الله لایق در تهران ( 1337 ق ) طبع و نشر شده است. در بعضی از تذکره ها و کتب تراجم تالیفات دیگری چون تاریخ صفویه، تحقیق المزله و برخی رسالات و نوشته های دیگر     ( نک: مدرس، 4/358، امین، 2/403 ) به نام میر ذکر کرده اند که تاکنون اثری از آنها به دست نیامده است.

 

فتح الله مجتبائی

 منبع : 2میر

الحان سی گانه باربَد

حکایاتی درباره بعضی از الحان سی گانه باربد موسیقی دان ایران باستان

 


شبدیز

 

یکی از نغمات حزن انگیزی که در تاریخ گذشته ما بسیار نام از آن برده شده شبدیز می باشد.

 

حکایت از این قرار است که ، خسرو پرویز اسبی داشته است با نام شبدیز که بسیار مورد علاقه و توجه وی بوده است ، حتی دستور داده بود که هر کس خبر مرگ شبدیز را به او بدهد ، به دست جلادش بسپارند. روزی که شبدیز می میرد ، همگان نگران این بوده اند که چگونه این خبر را به گوش خسرو پرویز برسانند.

 

تا اینکه باربَد، بر آن می شود که آهنگی بسازد و در حضور خسرو پرویز بنوازد. این نغمه آنقدر جانسوز و غم انگیز بود که شاه ساسانی را در اندوه فرو برد و گفت: مگر شبدیز مرده است که این چنین می نوازی؟ باربد در جواب می گوید: این را خود فرموده اید.

 

از آنجا، نام شبدیز در سی لحن باربد مکانی بسزا یافت. امروزه پیکره ی شبدیز در طاق بُستان کرمانشاه مشاهده می شود.

 

 

گنج باد آورد

 

یکی دیگر از وقایع تاریخ موسیقی، افتادن چند کشتی رومی ، که گنج بزرگی را حمل می کردند به دست ایرانیان بود و چون باد ، آنها را در دریا می چرخاند ، نام آن گنج را، گنج بادآورد نهادند و آن موضوع آهنگی شد که جزو سی لحن باربد به شمار می رود.

 

گنج گاو

 

از دیگر رویداد ها، پیدا شدن گنجی ، در زمان بهرام گور بوده است که موبدان آنرا گنج جمشید نیز خوانده اند و گمان می رود که از زمان فریدون بجای مانده است. این گنج دارای مجسمه های گاو بوده که تمامی از طلا ، مروارید و جواهر ساخته شده و متعلق به دوران مهر پرستی ایرانیان بوده است.

 

به هرحال، بهرام گور، این گنج را بین مستحقان و بینوایان جامعه تقسیم کرد و این ماجرا حالتی را در موسیقی ایرانی پدید آورد که آنرا گنج گاو نام نهادند.

 

گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو            گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه

(منوچهری)

 

کین سیاوش

 

حالت دیگری در موسیقی ایران باستان و جود داشته که آنرا کین سیاوش می نامیده اند. چنانچه ابوالقاسم فردوسی در این زمینه سروده است، سیاوش بی گناه به تورانیان پناهنده می شود و آنجا جان خود را می بازد و در پی این مسئله ، ایرانیان به کین خواهی بر می خیزند و در صدد انتقام از تورانیان بر می آیند. ردیف کین ساوش یادگار آن زمان است.

 

کین ایرج

 

در شاهنامه فردوسی آمده است که فریدون دارای سه فرزند بود، به نام های سلم ، تور و ایرج که متصرفات خود را بین این سه تقسیم کرده، و این امر سبب شده بود که دو برادر دیگر تور و سلم به برادر سوم ( ایرج ) حسد برند و او را مورد کین قرار دهند و بی گناه به قتل رساندند که این امر باعث پیدایش ردیفی در موسیقی، به نام کین ایرج شد که تا زمان ساسانیان شناخته می شد و در ادبیات فارسی دری، نیز بسیار از آن نام برده و حتی تا زمان حمله مغول ها نیز نواخته می شده است.

 

چو کردی کین ایرج را سرآغاز                 جهان را کین ایرج نو شدی باز

(نظامی)

 

سبز در سبز

 

روایت است از داستان های فردوسی، که در ، دربار خسرو پرویز، رامشگری بود به نام سرکش و اجازه ورود رامشگران دیگر ، به وسیله وی باید صورت می گرفت.

 

این شخص همواره از حضور باربد که به حق از بزرگان موسیقی آن زمان به شمار می رفت، به داخل دربار ممانعت می کرد. تا اینکه روزی ، باربد پس از طرح پیمان دوستی با، باغبان مخصوص دربار، در باغی که مقرر بود ، خسرو پرویز در شامگاه در آنجا حضور داشته باشد، جامه سبز بر تن نمود و خود را در میان درختان پنهان می کند و در وقت موعود آغاز رامش می نماید.

 

خسرو پرویز با تعجب می گوید که این نغمه از دیو نیاید و فرشتگان و پریان را بشاید و دستور می دهد تا نوازنده ای که این همه احساس را بر انگیخته است جستجو نمایند. آن شب تمامی باغ را گشتند و باربد را نیافتند. بنابراین اعتقاد مردم ایرانانیان باستان بر این بود که موسیقی پدیده ای است الهی نه اهریمنی و این امر سبب پیدایش آهنگی به نام سبز در سبز گردید.

ردیف سبز در سبز از آنجا به وجود آمد.

 

 

برگرفته از وبلاگ تنبور شمس

 

امیر حیاتى مرد تنبور صحنه درگذشت

با کمال تاثر و تالم ...

 

استاد امیر حیاتى تنبورنواز صاحب سبک کرمانشاهى درگذشت.

این شاعر و خواننده نام آشناى ایران دوشنبه ۲۴بهمن ماه در سن ۸۴ سالگى دار فانى را وداع گفت. این نوازنده برجسته تنبور که به عنوان نخستین تنبورنوازى است که توانست اشعار فارسى را بر روى قطعات ساز تنبور استفاده کند از ۱۲ سالگى نزد پدر خود علیقلى حیاتى ساز زدن را آموخت.

او نزد سید نصرت الدین جیحون آبادى مقام هاى باستانى و حقانى تنبور را فراگرفت. حیاتى که در سال ۱۳۰۰ در صحنه کرمانشاهان دیده به جهان گشود از اوایل دهه ۳۰ به تهران آمد و ساکن پایتخت شد. او در سال ۳۹ به رادیو رفت و با تنبورش آهنگ ماندگار «على گویم على جویم» را خواند و نواخت.

شیوه نواختن تنبور حیاتى منحصر به فرد و آمیزه اى از عشق و شعور و جنون همراه بود. بى شک بسیارى از نوازندگان برجسته تنبور کشور در نیم قرن گذشته از شیوه نوازندگى حیاتى بهره جستند. شیوه سحرانگیز زنده یاد حیاتى در «مضراب کارى» باعث تفاوت او با سایر اساتید بنام تنبور بوده است. حیاتى ساز خود را «نداالحق» مى نامید. از آثار به جا مانده از این نوازنده مقام هاى باستانى تنبور با نظارت مرحوم سید خلیل عالى نژاد است که توسط نشر ماهور منتشر شده است.

از حیاتى در اواخر دهه هفتاد محمدرضا درویشى در تالار اندیشه تجلیل کرد. مراسم تشییع زنده یاد امیر حیاتى پنجشنبه ۲۷ بهمن ماه ساعت ۹ صبح از مقابل تالار وحدت برگزار خواهد شد.

 

سپندار مذگان

ماه اسفند و به ویژه روز پنجم آن که در همه تقویم‌های ایرانی «اسفندروز» نامیده می‌شود؛ از روزگاران کهن، ماه و روز گرامیداشت زمین بارور و بانوان در فرهنگ ایرانی دانسته می‌شد.

واژه فارسی اسفند یا سپندارمذ، از واژه پهلوی «سپندارمد» و اوستایی «سپَـنتَـه‌آرمَـئیتی»، گرفته شده است.

اصل این نام همانا «آرمئیتی» است که واژه سپنته/سپند برای احترام و گرامیداشت بیشتر، به آن افزوده شده است. معمولاً سپنته‌آرمئیتی را به معنای «فروتنی و آرامی پاک و مقدس» می‌دانند، اما برخی از پژوهشگران این معنا را نمی‌پذیرند.

ل. مولتون در Early Zoroasrianism آنرا در اصل «آرا ماتا» به معنای «مادر زمین» می‌داند که با واژه سانسکریت و ودایی «اَرامتی» به معنای «زمین» اینهمانی دارد. این نامگذاری در متن پهلوی «زند وهومن یسن» نیز بکار گرفته شده است و در زبان و فرهنگ ارمنیان ایرانی تداول دارد. آنان او را با نام «سپندارمت» می‌شناسند و او را «ایزدبانوی باروری» می‌دانند. گویا ایزدبانوی میاندورودی به نام «سَـرپانیتو» یا «اِروئا» که همسر «مردوک» خدای بزرگ دانسته می‌شده، خاستگاهی مشترک با سپندارمذ داشته‌ است. چرا که اِروئا، ایزدبانوی زایش بوده و حتی معنای واژه آن نیز «باروری» بوده است. در میاندورورد باستان و پس از کوچ «کاسیان» آریایی به آنجا، آیینی به نام «هَـشادو» در اجرای نمادین وصلت مردوک و اِروئا، و دیگر مناسک مربوط به «ازدواج مقدس» برگزار می‌شده است.

در هر حال، حتی اگر آرمئیتی نه به معنای آرامی و فروتنی، که به معنای مادر زمین بوده باشد؛ نباید پیوند و ارتباط‌های «آرامی» و «آغوش مادری» را حتی دستکم به شکل شباهت واژگان آن در زبان‌های هندوآریایی از یاد ببریم.

بنابر این، واژه «آرمئیتی» به تنهایی و یا به شکل «سپنته‌آرمئیتی» در آغاز، نام یا پاژنام «زمین» و به ویژه «زمین بارور» و یا «مادر زمین» بوده، و بعدها به فرشته یا ایزد پشتیبان زمین اطلاق می‌شود. در «گاتها» زرتشت (سرود 45، بند 4)، او دختر اهورامزدا دانسته می‌شود و پس از آن «سپندارمذ» به پیکر یکی از امشاسپندان یا یاران اهورامزدا در می‌آید.

از آنجا که در باورهای کهن، زمین را نیز مانند زنان، بارور، زاینده و پرورش‌دهنده می‌دانسته‌اند و همه موجودات بر پهنه او و در پناه و آغوش او پروریده می‌شده‌اند، جنسیت او را نیز «مادینه» فرض می‌کرده‌اند و از همین خاستگاه است که عبارت‌های زیبا و دل‌انگیز «مام میهن» و «سرزمین مادری» بوجود آمده و فراگیر شده است. پیشینیان ما، همانگونه که زمین را زن یا مادر می‌دانسته‌اند، آسمان را نیز مرد یا پدر بشمار می‌آورده‌اند و ترکیب‌های «مادرزمین» و «پدرآسمان» از همین جا برخاسته‌اند. بی‌گمان آنان شباهت‌ها و پیوندهایی بین زن و مرد از یک سو، با زمین و آسمان، و بارندگی و رویش گیاهان، از سوی دیگر احساس می‌کرده‌اند. همچنین این را نیز می‌دانیم که در باورهای ایرانی، نسل بشر یا نخستین زن و مرد جهان، به نام «مشی و مشیانه» از ریشه دوگانه گیاهی به نام «مهرگیاه» در دل زمین بوجود آمده و آفریده شده‌اند و در واقع زمین یا سپندارمذ، مادر نسل بشری دانسته می‌شده است.

کارکردهای آرمئیتی یا سپندارمذ در فرهنگ و ادبیات ایرانی بسیار فراوان و گسترده است. در «گاتها»ی زرتشت، هجده بار از او یاد شده است و زرتشت بارها او را برای زندگی پاک، برای آرامش‌بخشی به کشتزاران، چراگاه‌ها و جانوران، و برای پیدایی یک فرمانروای نیک، به یاری فرا می‌خواند. در اساطیر ایرانی، او بود که پیشنهاد و فرمان ساختن تیروکمانی برای آرش کمانگیر را به منوچهرشاه داد تا گستره و آغوشش را برای فرزندان خود، فراخناک‌تر کند. متن پهلوی «صددر بندهش» او را یاری‌رسان نویسندگان، به عنوان پدیدآورندگان فکر و اندیشه می‌داند.

پلوتارک نقل می‌کند که اردشیر دوم- پادشاه هخامنشی- بهبودی همسرش آتوسا را از سپندارمذ طلب می‌کند و او به یاری آنان می‌شتابد. سراسر اوستا و به ویژه «فروردین یشت» و یسنای 38، آکنده از سخنانی در ستایش و گرامیداشت زمین و زن است.

در اینجا شاید اشاره به این نکته هم مفید باشد که هر سه واژه ‌آرمئیتی، زمین و زن، از واژگان کهن آریایی یا هندواروپایی هستند که با اندک تفاوت‌هایی در ساختار ظاهری و تصریف آن‌ها، در بسیاری از زبان‌های هندواروپایی رواج و گستردگی دارند. همچنین یادآور می‌شوم که واژه «زن» با زندگی، و واژه «مرد» با مرگ و مردن در پیوند است. پیشینیان ما زن را بخاطر فرزندآوری، همواره زنده و زندگی‌بخش می‌دانسته‌اند و مرد را مقطوع‌النسل و مرگ او را پایان هستی او بشمار می‌آورده‌اند. به همین دلیل نیز بوده است که در دوران باستان نسل فرزندان را از جانب مادر می‌دانسته‌اند و این ارتباط چندانی با نظام «مادر شاهی» یا «زن سالاری» نداشته است. کتیبه‌های موجود (به ویژه در ایذه) نشان می‌دهد، حتی در دوران عیلامیان نیز با اینکه نظام مادرسالاری وجود نداشته است، اما همچنان در هنگام معرفی خود، گاه بجای نام پدر به ثبت نام مادر و مادران می‌پرداخته‌اند.

نامگذاری آخرین ماه فصل زمستان بنام اسفند یا سپندارمذ نیز از همین ویژگی باروری و زایندگی زمین سرچشمه گرفته است. چرا که در همین ماه، نخستین جوانه‌ها از خاک سربرمی‌زند و زایش دوباره زمین را نوید می‌دهد. از همین رو، مردمان ایرانی این ماه و به ویژه روز پنجم آن که با نام ماه همانند است (یعنی اسفندروز از اسفندماه یا سپندارمذروز از سپندارمذماه) را روز گرامیداشت بانوان می‌دانسته‌اند و در این روز، مردان آیین‌هایی برای همسران خود برگزار می‌کرده و هدیه‌هایی به او می‌داده‌اند که متأسفانه آگاهی بیشتری از این مراسم در دست نیست.

همچنین بخاطر آغاز فصل رویش و زراعت، از این روز با نام «جشن برزگران» که خود همیاران سپندارمذ در سبزاندن و باروری زمین هستند، یاد شده است. منابع موجود نشان می‌دهد که جشن اسفندگان، مانند بسیاری از دیگر جشن‌ها و آیین‌های ایرانی در انحصار هیچیک از اقوام یا ادیان ایرانی نیست و به تمامی از پدیده‌‌های طبیعت و روابط انسانی برگرفته شده است.

ابوریحان بیرونی از این جشن به عنوان یک جشن کهن یاد می‌کند و اضافه می‌کند که این روز و ماه از دیرباز جشن زنان شوهردار بوده و همسران بر آنان بخشش می‌کرده‌اند. او همچنین نقل می‌کند که در آن زمان این جشن را با نام «مردگیران» می‌شناخته‌اند، به این معنا که زنان از مردان خود هدیه‌ای می‌گرفته‌اند.

امروزه تا آنجا که این نگارنده آگاهی دارد، این جشن هنوز هم با نام «اسفندی» در بسیاری از نواحی مرکزی ایران، همچون اقلید، کاشان و محلات برگزار می‌شود و زنان در این روز، برای خوشنودی ایزدبانوی پشتیبان باروری خود، آشی نیز می‌پزند که بنام همین جشن، «آش اسفندی» نامیده می‌شود. این آیین در روستاهای پیرامون کاشان، همچون نَـشَـلج، اِستَـرک و نیاسر، در نخستین روز اسفندماه برگزار می‌شود. مری بویس (در تاریخ کیش زرتشتی، جلد یکم) گزارش می‌کند که تا مدتی پیش در روز اسفندگان، زرتشتیان کرمان به صحرا می‌رفته و تعداد بی‌شماری از حشرات و پرندگانی که از نظر آنان آسیب‌رسان دانسته می‌شده‌اند را می‌کشته‌اند.

با توجه به منابع موجود دانسته می‌شود که اسفندگان روز گرامیداشت زمین بارور و همتای انسانی آن یعنی بانوان بوده است و نه روز زن به مفهوم مطلق و امروزی آن. به عبارت دیگر منظور از زن، همسر است و نه جنسیت آن. بیرونی نیز در نقل آیین‌های جشن، از زن به عنوان همسر یاد می‌کند و جنسیت زن را در نظر ندارد. آیین‌هایی نیز که امروزه در بسیاری از نقاط دور و نزدیک میهن برگزار می‌شود، همگی در پیوند با روابط عاطفی و مهر‌آمیز همسران است و ارتباطی با جنسیت زنانه ندارد.

عبارت «روابط عاطفی و مهر‌آمیز همسران» را از روایت بیرونی (آثارالباقیه، فصل نهم) است که آیا در ریشه کهن و باستانی این جشن، ارتباط‌هایی با جشن والنتاین (14 فوریه) وجود دارد یا نه. چرا که زمان برگزاری و بسیاری از درون‌مایه‌های ایندو به یکدیگر نزدیکی و شباهت دارند؛ تنها یکی از آنها پیکری شرقی و دیگری نمود غربی دارد.

برگزاری نوروز در اول اسفند و برگزاری جشن اسفندگان در اول بهمن‌ماه (آنگونه که کراسنوولسکا در میان زرتشتیان هند دیده است) و نیز در بیست و نهم بهمن‌ماه، که از تقویمی نوساخته در سال‌های اخیر برخاسته؛ عملی غیرعلمی به گاهشماری ایرانی، است.

«می‌ستاییم این زمین را، می‌ستاییم آن آسمان را، می‌ستاییم روان‌های جانوران سودمند را، می‌ستاییم روان‌های مردان پیرو راستی را، می‌ستاییم روان‌های زنان پیرو راستی را، در هر سرزمینی که زاده شده باشند، مردان و زنانی که برای پیروزی آیین راستی، کوشیده‌اند، می‌کوشند و خواهند کوشید» (اوستا، فروردین‌یشت، بند 153 و 154).

استاد محمود ماهرالنقش - معمار سنتی اصفهانی

 

استاد محمود ماهرالنقش متولد 1301 اصفهان، نخستین استاد ساختمان در رشته معماری ایران و و پژوهشگر هنر طراحى و نقش کاشى و کاشیگرى و اولین نویسنده کتاب در این حوزه به شمار می آید.

میراث آجرکاری ایران، طرح و اجرای نقش در کاشیکاری ایران، نقش فیروزه، نقش در نقش و غیره از آن جمله است.

استاد ماهرالنقش پژوهشگر برتر سال 82 کشوری است و در سال گذشته نیز عنوان خادم برگزیده قرآن کریم در حوزه معماری و کاشیکاری اسلامی را کسب کرده بود.

 

 

از کاشی کاری های استاد ماهر النقش

استاد محمود ماهرالنقش. ۱۳۰۱. اصفهان. محقق

ـ ۲۰سال تدریس در دانشگاه علم و صنعت

ـ اولین استاد ساختمان در رشته معمارى ایران.

ـ ۵سال طراح سؤالات کنکور رشته ساختمان در دانشگاه علم و صنعت

ـ نویسنده اولین کتاب دانشگاهى معمارى در ایران با نام «اصول عملى ساختمان» و اصول فنى ساختمان در سال۱۳۴۴.»

ـ طراح تزئینات کتیبه هاى حرم «شیخ طبرسى»

ـ طراح خط بنایى صحن جامع رضوى ـ مصلاى تبریز

ـ پژوهشگر برتر سال۱۳۸۲

ـ مشاور هنرى آستان قدس رضوى و مصلاى تبریز و...

از استاد ماهرالنقش تاکنون ۲۵جلد کتاب در زمینه کاشیگرى و ساختمان به چاپ رسیده که برخى از آنها عبارتند از:

اصول عملى ساختمان، اصول فنى ساختمان (به چاپ یازدهم رسیده است). طرح و اجراى نقش در کاشیکارى ایران (۵جلد)، خط بنایى (نایاب)، تعمیرات ساختمان، نقش فیروزه، آجر و نقش، نقش در نقش، معمارى مسجد حکیم اصفهان، مسجد حکیم اصفهان و... نقش معقلى در هنرهاى اسلامى (در دست چاپ) و...

ایران باستان

با سلام

توی این پیام میخوام چند تا از آثار تاریخی و ظرف های قدیمی از ایران باستان که در موزه متروپولیتن نگهداری میشه را معرفی کنم...


تنگ نگهداری مواد غذایی - تزئین شده با بز کوهی - مربوط به سیلک ۳ - مربوط به بیش از ۶۰۰۰ هزار سال پیش !


جام زرین تزئین شده با آهوی کوهی - مربوط به دوره آهن بیش از ۳۰۰۰ سال پیش - مکشوفه از حاشیه دریای خزر

شام غریبان...

تصاویری از عزاداری عزاداران در انگورستان ملک

از آتش بود در آتش شد با آتش رفت...

به یاد سید خلیل عالی نژاد

 

عشق ، تشعشع فروغ رخ دلدار ازلی است که تابشش ، خرمن وجود عاشق را چون پروانه ای مجذوب ، به کام شعله های جانسوز خویش جذب می نماید " (1) و " هنر ، معجزه عشق است " (2) و " موسیقی ، یکی از عجیب ترین جلوه های هنر و شاید عظیم ترین و کهنترین ستون های کاخ رفیع هنر " . (3) موسیقی را به انواع سازها و آوازها می توان آفرید و جان بخشید . اینکه کدام شیوه برای ادای این ندای آسمانی مطلوبتر است ، بسته به نوع فرهنگ و اندیشه اقوام و ملتها متفاوت و بی شمار است . با این همه ، اغلب اقوام برای بیان حالات روحی و درونیات خود ، سازی را برگزیده و آنرا بر حسب نیاز ، مورد استفاده قرار داده اند . در این میان اقوامی بوده اند که سازشان با راز و نیازشان پیوندی دیرین یافته و در اوج حالات روحی اشان موسیقی ، انیس و همراهشان بوده است . این مردمان ، امروز نیز با همه فاصله ای که با اندیشه کهن پیدا کرده ایم ، نزدیک ترین گروهها به فرهنگ روحانی گذشتگانمان به شمار می آیند . موسیقی این اقوام نیز از غنا و اعتبار بیشتر و پیچیدگی فزونتری بهره مند است . بی تردید یکی از مهمترین این گروهها ، اقوام کرد مقیم کرمانشاه و اطراف آن هستند .

همانقدر که اهل کرمانشاه با موسیقی اجین اند ، موسیقی این قوم نیز با تنبور پیوندی دیرین دارد ؛ تا آنجا که نوای عارفانه این ساز باستانی را ندای حق گویند . اگر چه هر قوم و ملتی را انواعی از موسیقی اعم از جدی و مصرفی مورد نیاز است و در طول تاریخ نیز در میان همه جمعیتها این دو نوع از موسیقی وجود داشته ، اما اغلب اهالی این خطه ، با یک نوع از موسیقی بیشتر احساس آرامش می کنند وآن ، موسیقی خاص عرفانی است . اهالی این منطقه را نیز از هزار و اندی سال پیش ، اغلب ، سالکان سلسله اهل حق شکل داده اند . رد پای اینان را در سالهای نزدیک نیز می توان در همین خاک جست ؛ سالهایی که هنوز بازار و مصرف گرایی در همه شهرها و روستاها رخنه نکرده بود و هنوز صحبت از معجزه موسیقی قابل طرح و بحث بود . صحبت از سالهای دهه پنجاه و شصت است .

 

سید خلیل عالی نژاد هم در این سرزمین اعجاب انگیز و در میان شور عاشقانه اهل این خطه به دنیا آمد .

او را مادرش به تحصیل ساز تنبور تشویق کرد ، زمانی که دیگر دست این نوجوان از برادر هنرمندش کوتاه شده بود و پدر نیز از فراق او چندی بیش در این سرای نماند . اما استادان او کم کسانی در حوزه موسیقی محلی و به خصوص در زمینه ساز تنبور نبودند : سید امرالله شاه ابراهیمی و درویش امیر حیاتی از مهمترین اساتید او به شمار می آیند . او خود تا مدتها از جمله همنوازان گروه تنبورنوازان و اندی هم سرپرست این جمع کوچک شد . با این حال او استاد موسیقی ایرانی و نوازنده بی استاد تنبور را نیز فراموش نکرد ؛ کیخسرو پورناظری از جمله موسیقیدانانی بود که برای همه گیر کردن این ساز گرانبها کوشید و عالی نژاد نیز از همراهان اولیه او به شمار می آمد . کمتر هنردوستی است که تکنوازی بی مانند او در موسیقی " صدای سخن عشق " با صدای شهرام ناظری و آهنگسازی پورناظری را فراموش کند . این اثر تا آنجا دلنشین است که عده ای مدعی شده اند اگر عالی نژاد هیچ نوای دیگری از خود به جای نمی گذاشت ،همین یک کار برای بیان برتری و استادی او در تنبور نوازی کافی بود . اما عالی نژاد تنها سودای نوازندگی نداشت که او در جوانی سرپرست یک گروه موسیقی شد و پایان نامه تحصیلی اش ( تنبور از دیرباز تاکنون ) به عنوان تنها منبع متاخر در زمینه این ساز به شمار آمد و دو بار مقام نخست تکنوازی تنبور در جشنواره موسیقی را به خود اختصاص داد . او برای خاموش کردن عطش خود سالها به تحقیق پرداخته بود و این تشنگی به هیچ آبی فرو نمی شد .

کوههای " اورامان " ، صدای گامهای استوار او را خوب می شناخت و " صحنه " و " گوران " چهره کنجکاو او را به خوبی به یاد می آورند . او به هرکجا سرک می کشید تا نغمه ای ناآشنا را بیابد و آنرا برای تکمیل حلقه های مفقود زنجیر به هم پیوسته موسیقی کهن به کار ببرد . او حتی در غربت خودخواسته اش نیز به این کار همت می گمارد . خلیل از تبار آتش بود ، او به عشق زنده بود و شاید آخرین بازمانده غریب موسیقی متفکرانه ! نوعی از موسیقی که زندگی شرق نشینان را در سالهایی دور شکل می داد و همه هستی اندیشمندانه و پرراز و رمز آنان بود . خلیل سازش را با عشق کوک می کرد و آنرا به عشق به صدا وا می داشت . بنا نداریم تا به بزرگداشت مردی که دیگر نیست بکوشیم اما سخن ما از تکریم " بزرگی " است ، نه بزرگ کردن یک مرد . بزرگی خلیل به بزرگی رازی بود که در سینه اش بود و چه کم شمارند مردان و زنانی که امروز و در این وانفسای مصرف گرایی و پوچی ، رازهایی چنان را برتابند و از آن سردرآورند . سید خلیل عالی نژاد اما از جمله این نوادر بود . او در بیست و هفتم آبان ماه سال ۸۰ در سوئد ، محل اقامت موقتش در آتش تعصبات کور ، به دیار حق شتافت . اما این تعبیر درستی از مرگ یک عاشق نیست ؛ " او در آتشی سوخت که نیاکان و یارانش آنرا در هنگامه وجد و شور و جذبه به سخره می گرفتند و به سان لعبتکی فروزان و آتشین ، لیک پاک و مقدس و سحرآمیز بر زبان و دهان و تن وجان می گذاشتند و بر آن بوسه می زدند تا مگر خود را از آتش درون رها سازند . "(4)

 

یادش گرامی

 

(1) ، (2) ، (3) : کتاب " تنبور ، از دیربازتاکنون " ؛ تالیف سید خلیل عالی نژاد ؛ انتشارات دانش و فن ؛ 1376

(4) : مجله ماهور ؛ شماره 13 پاییز 80 ؛ " مغنی شاهد ، خنیاگرعشق و مهر و فزانگی " ؛

 

محمدرضا درویشی

تعدیل برج جهان‌نما

تعدیل برج جهان‌نما با تخریب برج فوقانی که 40 روز به طول خواهد انجامید، از روز گذشته 8 بهمن ماه برابر با 28 ژانویه آغاز شد.

در همین حال «اسفندیار رحیم‌مشایی»، معاون رییس جمهور و رییس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری در نامه‌ای خطاب به کوچیرو ماتسورا مدیرکل یونسکو آمادگی ایران را برای اجرای مصوبه یونسکو مبنی بر تعدیل ارتفاع برج جهان‌نما اعلام کرد. بر این اساس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری موظف است که مصوبه را طبق برنامه زمان‌بندی عملیاتی کند.

 

 

 

در این نامه به موافقت کامل دولت ایران برای اجرای مفاد قطعنامه و تاکید دکتر احمدی‌نژاد ریاست جمهور مبنی بر تشکیل کمیته‌ای جهت آماده‌سازی طرح و تعدیل ارتفاع برج جهان‌نما اشاره شده است.

در این نامه 40 روز برای تخریب فوقانی که از روز گذشته آغاز شده، دو ماه برای آماده کردن طرح کاهش دیگر قسمت‌ها و یک ماه برای تجهیز کارگاهی تعیین شده است.

با آماده کردن طرح کاهش و تجهیزات کارگاهی در طول شش ماه و از اول ماه می (11 اردیبهشت سال 1385) تعدیل دیگر بخش‌های مورد اشاره در مصوبه آغاز خواهد شد.

مشایی در پایان از یونسکو به منظور تشویق ایران برای ثبت تعداد دیگری از آثار میدان امام اصفهان شامل بازار، محور چهارباغ، پل‌های تاریخی و مسجد جامع به عنوان الحاقیه به میدان نقش جهان تشکر کرده و افزوده است که به زودی پرونده این آثار برای ثبت در فهرست جهانی به یونسکو ارسال خواهد شد.

به گزارش روابط عمومی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری به موجب قطعنامه یونسکو در اجلاس تیر ماه دوربان آفریقای جنوبی دولت ایران تا اول فوریه 2006 (13 بهمن 1384) زمان دارد تا برج جهان‌نما را تعدیل کرده یا زمان‌بندی دقیق تعدیل این برج و نحوه ان را اعلام کند در غیر این صورت میدان نقش جهان به طور خودکار در فهرست میراث در خطر قرار خواهد گرفت.